سلام به شما که دارید این مطلب رو دنبال می کنید.اگر دنبال این هستید که در اینجا به راه و روش های موجود در کتاب چنگ بزنم و آنها را با شما به اشتراک بگذارم، سخت در اشتباهید.
در اینجا به مباحثی پرداخته می شود که شاید کمتر کسی به این نقطه از نظرات در کتاب توجه کرده باشد.
اما نقطه نظر اول و سوالی که ایجاد می شود این است که چرا نگاه جنسیتی؟ چرا زنان باید خط فکر مردان را دنبال کنند؟ چرا نباید مانند یک زن فکر کرد و مانند یک مرد رفتار؟
از همین عنوان کتاب می توان در نظر داشت که با کتابی روبرو هستیم که دارای فرمولاسیون مردانه برای تربیت زنان به شیوه ای است که مردان می خواهند.
سوال دومی که مطرح میشود این است که چرا زنان باید دل بخواه مردان شوند و چرا مردان نه؟
مگر کمی متانت و وقار و لطافت و مهربانی (همین چند فرمول کوچک و مختصر) در مردان تنظیم شود و عشق ورزی به همسران خود را بیاموزند، جهان از کار می افتد؟!
مگر نه اینکه بسیاری از شاعران مرد از عشق سخن به میان آورده اند و از بی وفایی دلبرکان خود صحبت کرده اند و او را همانند نور چشم خود پرستیده اند ؟!
پس چطور می شود که مردی مانند جناب هاروی عنوان می کند عشق آن چیزی نیست که زنان فکر می کنند، مردان به دنبال محبت بی قید و شرط از سمت زنان نیستند؛ و اضافه می کند که وفادار بودن از ارکان مهم برای مردان است، و طبق این گفته اعلام می کند:
از طرفی در همین کتاب بیان می شود، مردانی هستند که به دنبال سرگرمی و خوش گذرانی با زنان هستند!
سوالی که ایجاد می شود این است:
این مردان چه کسانی هستند؟ همه مردان، یا بخشی از جامعه مردان؟
این مردان چگونه به خود حق آن را می دهند که زنان وفادار برگزینند در حالی که خودشان این گونه نیستند؟
اگر زنان به گفته کتاب بخواهند همانند مردان فکر کنند، آیا ديگر جامعه ای اشباع از مردان با چنین ویژگی هایی نداریم؟
و من فکر می کنم شاید ديگر هيچ چيز روی هیچ چیز بند نباشد.
نکات درز دار این کتاب بسیار است که می توان ساعت ها و صفحه ها در مورد آن گفت و نوشت اما می خواهم مطلبم را با طرح یک سوال از متن کتاب به اتمام برسانم.
در قسمتی از کتاب بیان شده است:
"چطور بفهمید او دنبال رابطه ی ماندگار است یا سرگرمی؟"
(نفس)
✍: نفیسه دربندی