نه از آن دست زندگی های رویایی و شاهانه و فخرفروشانه؛
از آن زندگی هایی که خیال آدمی به هرکجا پر نمی کشد از دست هجوم این همه نابسامانی! مثلا خیالم راحت باشد و نگران قیمت ارز نباشم که برای خودش دارد یواشکی و بی سر و صدا طی چند روز اخیر بالا می رود .
یا مثلا طوری زندگی کنم که نگران صنعت و آینده خودروهای کشورم نباشم و ناامیدی رخنه نکند در بدنم.
دلم می خواهد برای لحظه ای حتی به اندازه ی چند پلک برهم زدن، حباب روی حباب سکه ها را نبینم و بشود به جایش گوش بسپارم به نجوایی ملکوتی یا ماورایی که جز گوشهای شنوا و چشمهای بینا آن را نمی بینند.
دلم می خواهد به اعماق دریاها بروم و کشف کنم و ببینم و لذت ببرم؛ و بدون آنکه دغدغه فردایم را بدوش بکشم، در لحظه حال زندگی کنم.
دلم می خواهد به کهکشانها بروم و ستاره ها را از نزدیک رصد کنم و بدانم این همه زیبایی و نورانیت شان از کیست؟
دلم، تکاپو، کنجکاوی و هر از گاهی فضولی های درشت می خواهد.
دلم میخواهد بساط هرچه غیر انسانی است جمع شود و به جایش به هر نقطه از جهان که روانه می شوم، جز برق شادی خشنودی در چشمان سالم آدمها، هیچ رعد و برق پر شعله ی دیگری نبینم.
دلم می خواهد زندگی کنم،
از آن زندگی هایی که آرامش، کل وجود آدمی را فرا میگیرد و بعدش شادی آمده از هیجان یک خبر خوش او را سر ذوق می آورد؛ انگار که جهان، پاداش و مبارک بادش را نثار این فرشته زمینی میکند.
✍:نفیسه دربندی
(نفس )