جواد غلام نژادجبری ،jevad glamnjad jabri
جواد غلام نژادجبری ،jevad glamnjad jabri
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

جواد غلام نژاد جبری


اغولو...
اصغر که در بین بچه های چهار محل به اسم (اغولو) معروف بود.در نوروز سال ۱۳۹۰ ،روبه روی پارک Tv در دریا جلو قایق را کنار ساحل به بولت چسبانده بودم تا مسافران را سوار کنم برای گشت دریایی که پسر ۷تا۸ ساله ای با موهایی فرفری و رنگین پوست سوار قایق شد.وآمدم روبه روی من و دو دستش را روی پهلوهایش گذاشت و گفت( عمو منم با خودت می‌بری دریا) نگاهی بهش کردم در چشمانش برقی خواست داشت متوجه علاقه اش به دریا شدم.بهش گفتم (یالا جلیقه ها را بده به مسافرها و بعد خودت هم بیا اینجا بشین) جلیقه ها را یکی یکی به مسافرها داد و بعد آمد کنارم نشست.و خیره به من شد بهش گفتم اسمت چیه و گفت( اغولو) گفتم میخوای جاشو بشی ؟جواب داد( ها علاقه به دریا دارم،هرچی بگی گوش می کنم) یک جورایی ازش خوش آمده بود.دستم را بردم جلو و بهش گفتم بزن قدش و اغولو هم با تمام قدرتش زد کف دستم.انگار دنیا را فتح کرده بود و بعد سرش را رو به جلو قایق کردو شروع کرد به دست زدن و مسافران هم او را همراهی می کردند.مسافران را دور دادیم و بعد که می‌خواستند پیاده شوند.اغولو در حال جمع کردن جلیقه‌های کف قایق بود که یک مسافر عیدی به اغولو داد.اغولو همینطور که جلیقه ها در دستش بود گفت پول را بزار جیب پوشتم.تا مغرب وقت سرخاراندن هم نداشتیم و هر سرویس از اغولو عکس می گرفتند بهش عیدی می‌دادند..و مسافران به اغولو می گفتند که تو همان بازیگر تبلیغ زمزم ،پپسی کولا هستی و اغولو نگاهی ناراحت بهش می کرد و می گفت ( مو اغولو بچه بوشهر چهار محل هسم )...
اغولو با آمدنش روزی و در آمد بیشتری را با خود به قایق آورده بود.دیگه وقت رفتن بود.اغولو ناراحت بلند شد و رفت جلو قایق و قبل از اینکه پیاده بشود گفت( عمو، نه راستی ناخدا فردا هم می توانم بیا) نگاهی بهش کردم سرش را پایین انداخت و بهش گفتم(بله فردا صبح ساعت ۸ همین جا باش) سرش را بلند کردو با لبان خندانش با دو از قایق پیاده شد.
فردا صبح آمدم همان مکانی که مسافر کشی می کردم . از دور دیدم که اغولو نشسته و منتظر من هست همین که نزدیک شدم بلند شد و شروع به دست تکان دادن کرد ومی پرید و می گفت(هی ،هی ،هی) نزدیک شدم قایق را به بولت چسباندم و اغولو پرید داخل قایق و آمدم سمتم و گفت (ناخدا مسافر گرفتما،دورشون میدی) نگاهش کردم دستم را بردم سمتش و گفتم بزن قدش و بگو بیان بالا و اغولو بازم با تمام قدرتش زد روی دستم و رفت جلوی قایق و به مسافرها گفت( یکی یکی بیایین پایین و اگر شلوغ کردین پیادتون می کنم) تعداد مسافرها نصبت به تعداد قانونی بیشتر بود ۱۰ نفر بودند.سوارشون کردیم و حرکت کردیم در برگشت قایق گشت مرزبانی ما را گرفت.و گفت( دفترچه قایق را بده) من دفترچه را بهش دادم.نگاهی کرد و گفت(تو خودت سنت قانونی نیست پشت سکان هستی،تخلف هم می کنی) یک هو اغولو از زیر فرمان که در حال خالی کردم آب قایق بود بیرون آمد وگفت(منم جاشوش هسم)همه خندیدندو بازاغولو گفت( سیچه میخندینا) فرمانده قایق گشت گفت( برای عموت بگو تا بیاید ودفترچه را ببردو حال احتیاط کنید و بروید مسافران را پیاده کنید)قایق گشت که حرکت کرد.اغولو گفت ( سیچه دست نمی زننینا)و مسافران شروع به دست زدن کردند.
اغولو انگار دریا و موسیقی را می شناخت.گاهی اوقات دستش را به کنار قایق میزد و شروع به موسیقی زدن می کرد صدای ضرب و تمپو را در می آورد.همه مسافران تا وارد قایق می شدند.یا باهاش عکس می گرفتند یا اغولو را می بوسیدند.مهر خواستی داشت همه را جذب خودش می کرد.به دریا خیلی علاقه داشت.می گفت( مو یک روزی ناخدای غراب میشم تمام دریاها را می گردم و میرم تمام کشورها عکس میگیرم،یک هدیه با خودم ناخدا سیت میارم،عکستم میزنم داخل اتاقم که هواسم بهت باشه ولی عیدها میام جنبت تا با هم مسافر کشی کنیم)اغولو خیلی دنیایی خوشی داشت همیشه می خندید و شاد بود.
انگار روی زمین زندگی نمی‌کرد.قلبی بزرگ داشت.
اغولو تا پایان تعطیلات نوروز که ۱۳ بدر بود.ماند و روز آخر که از پشت سکان آمدم کنارش آب در چشمانش جمع شده بود و آمد در بغلم و گفت ( ناخدا دلم سیت تنگ میشه سال دیگه هم بیام بات) بهش گفتم ( حتماً منتظرت هستم) و با دو رفت بالا این سریع نرفت و همینطور که از ساحل دور می شدم هنوز اغولو داشت برای من دست تکان می داد...
اغولو الان یکی از نوازنده‌های خیلی خوب ضرب و تمپو می باشد.مثل بچگیش هنوز کاراکتر خاصی هست.و مهارت خاصی که در زدن این ساز دارد.منحصر به فرد و سبکی برای خودش دارد.
عکس از : پیام شادنیا

اغولو
اغولو
جواد غلام نژاد جبری
جواد غلام نژاد جبری




داستانبوشهر
فیلم ساز،نویسنده،ناخدا و محقق و پژوهشگر دریایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید