نامـیرا
نامـیرا
خواندن ۵ دقیقه·۱۰ ماه پیش

چالش - روز هشتم تا دهم

بالاخره ادامه ی چالش! این چند وقت یه وقفه افتاد که بالاخره تونستم بیام و ادامه ی چالش رو بذارم!


روز هشتم: قدرت موسیقی

موسیقی خیلی قوی تر از چیزیه که در ظاهر نشون میده. تاثیری که روی انسان میذاره واقعا زیاده. میتونه روان آدم رو به مرز نابودی ببره، بعضی اوقات هم میتونه بهت آرامش تزریق کنه. بعضی آهنگ ها روحت رو نوازش میکنن، روحت رو لمس میکنن، درکت میکنن...

کاری به ریورس و فرکانس های اهنگ ها ندارم که خودشون یه بحث جدان.

با بعضیاشون ساعت ها گریه میکنی، با بعضیاشون انرژی‌ت رو بیشتر میکنی، با بعضیاشون گذشته و خاطرت رو مرور میکنی، با بعضیاشون هم سعی میکنی حواس خودت رو از بعضی چیز ها پرت کنی و یا با بعضیاشون همدردی میکنی... یا شاید بهتره بگم اونا باهات همدردی میکنن.

بعضی هاشون انگار دارن داستان زندگیت رو روایت میکنن. وقتی بهشون گوش میدی، با خودت فکر میکنی کِی داستان زندگیت رو به خواننده‌ش گفته بودی؟!

اونایی که باهاشون گریه میکنی خیلی قدرت زیادی دارن... وقتی یه آهنگ برات تبدیل به چیزی بشه که به گریه هات گوش میده، واقعا لحظه ی عجیبیه. تاحالا شده وقتی هندزفری توی گوش‌تونه و یه آهنگ خاصی روی حالت تکرار قرار داره، در همون حالت خواب‌تون ببره؟ خیلی عجیبه. یه بار توی همین حالت بودم. وقتی داشتم به یه آهنگی برام حکم سم رو داشت (از لحاظ اینکه باعث میشد چیز هایی رو به یاد بیارم که نباید) گوش میدادم، توی همون حالت خوابم برد و کل مدتی که خواب بودم اون آهنگ پس زمینه خوابم بود و پخش میشد. یعنی توی خواب هم داشتم میشنیدمش. و خب یهو ساعت 3 از خواب پریدم و بالاخره قطعش کردم.

کلا آهنگ ها خیلی قدرت زیادی دارن... چه از لحاظ تخریب‌گری روح و روان، چه از لحاظ آروم کردن...!




روز نهم: درباره شادی بنویسید.

شادی... موضوع ساده و در عین حال عجیبیه.

خیلی وقت ها خیلی زود به دست میاد. با یه هدیه کوچیک، با شنیدن یه تعریف، با دیدن کسی، با خوندن یه متن و...

خیلی اوقاتم سخت میشه به دستش آورد. مثل تموم کردن یه رابطه سمی، رسیدن به یه هدف خاص و...

رسیدن به شادی در هر دو حالت لذت خوب و خاصی داره. هر کدومش هم برای خودش شادی قشنگیه. اما اگه بخوام نظرم رو بگم، باید بگم خوشی ها و شادی هایی کوچیک بیشتر به یاد میمونن و حس بهتری میدن. یا بهتره بگم دلایلی که باعث این شادی های کوچیک میشن. اینکه از یکی یه هدیه کوچیک بگیری، خوشحالی آدم های مهم زندگیت رو ببینی، تموم کردن یه کتابی که دوستش داشتی... همه ی این ها یه حس خوبی درون شون دارن. نمیدونم اسمش رو شادی یا چی میذارن. شاید این حس های خوب زود تموم بشن... اما در اون لحظه ای که اتفاق میوفتن واقعا حس خوبی دارن. همین دلیل ها و شادی های کوچیک باعث میشه انگیزه پیدا کنی برای زندگی...

اما شادی های بزرگتر هم واقعا لذت بخشن. وقتی یه رابطه ی سمی رو تموم میکنی و به آرامش میرسی واقعا لذت بخشه. وقتی یه هدفی که خیلی برات ارزش داره رو بالاخره بهش میرسی، واقعا حس قشنگی داره.

در کل شادی وقتی به اندازه و به موقع باشه واقعا قشنگه :)!




روز دهم: بهترین دوست شما

سوال روز دهم این بود... اما تغییرش دادم به این:

روز دهم: نامه ای به من 12 ساله


خب... حس میکنم 12 سالگیم خیلی خیلی خیلی دور بوده... انگار اندازه 20 سال ازم دوره...

«خب... سلام!

تویی که داری این نامه رو میخونی، نامیرای 12 ساله ای! 12 سالگی... سن قشنگیه. سنیه که تو هنوز اونقدرا از دنیای دور و اطرافت خبر دار نیستی و شاید بشه گفت هنوز درگیر دنیای کوچیک و قشنگ خودتی. سنی که هنوز خبر نداری چه واقعیت هایی توی این دنیای کثیف وجود داره. خبر نداری چه ظلم هایی اتفاق میوفته... . نامیرایِ آینده ازت میخواد سعی نکنی از همه اتفاقات سر در بیاری. بذار همچی رو به وقتش بفهمی، نه زودتر... . از این خوشی ها و وقت هایی که داری نهایت استفاده رو ببر. دنیا بهت قول نمیده چند سال دیگه هم باز هم بتونی با آدم هایی که توی 12 سالگی کنارتن باشی. اصلا شاید این یه قانون نانوشته‌س... هوم؟ هرچی بزرگتر میشی به خود کوچیک ترت توصیه میکنی از لحظاتت تمام استفاده رو ببر چون وقتی به سن الانت برسی دیگه اون لحظات رو نداری. فرقی هم نداره توی چه سنی هستی و به چند سالگیت توصیه میکنی. وقتی 15 ساله ای به ورژن 12 سالت توصیه میکنی. وقتی 18 ساله ای به ورژن 15 سالت توصیه میکنی. وقتی 20 ساله ای به ورژن 18 سالت توصیه میکنی... و این همینطور تا دم مرگ ادامه داره. خیلی وقت ها ازش هیچ درسی نمیگیریم. میدونیم که قراره باز هم حسرت این لحظاتی که الان داریم رو بخوریم. اما باز ازش نهایت استفاده رو نمیکنیم. بعضی وقت ها هم چون میدونیم قراره حسرت این روز ها رو بخوریم، در همون لحظه دلتنگ میشیم. در کل خیلی عجیبه...

غیر از این نصیحت دیگه ای ندارم که بهت بکنم... راه زیادی رو پیش داری... راه زیاد و سخت... نابود کننده... اما ازت میخوام تسلیم نشی. ازت میخوام ادامه بدی. بهت نصیحت نمیکنم چه کاری رو انجام ندی. چون لازمه همه ی اون ها اتفاق بیوفتن تا به ورژن آینده ی خودت برسی... همینی که الان داره باها حرف میزنه :)! هرچند سختن و ممکنه بخوای جا بزنی... اما تسلیم نشو... بهت قول میدم ارزشش رو دارن! و نترس... من هوات رو دارم :)!

دوست‌دارِ تو؛

نامیرا »


چالشنوشتنشادیموسیقی
"شبی شاید رها کردم جهان پر اضطرابم را...!"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید