نامـیرا
نامـیرا
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

روز ششم

موضوع چالش امروز «مجرد و شاد» بود. ترجیح دادم عوض کنم سوالو...


روز ششم: اگه جای شی مورد علاقت توی طبیعت بودی خود الانت رو چجوری میدیدی؟


خب... اقیانوس.. قبلا ها باهاش سناریو نوشتم. یکیش رو هم توی ویرگول گذاشته بودم. اما... تاحالا به این فکر نکرده بودم که اقیانوس ممکنه من رو چجوری ببینه! میدونید... اصلا فکر نکنم من رو ببینه! تهران کجا و دریا کجا... :))؟

خب... پس ترجیح میدم از دید بارون بنویسم. بارون شی نیست اما خب... قشنگه:)!

«دخترک!

تو را به یاد دارم! مگر می‌شود تو را از یاد ببرم؟! روز های زیادی را در کنار هم بودیم. یادت می‌آید؟ همان روزی که از شدت بی‌قراری، مدام راه می‌رفتی و لحظه ای آرام نمی‌گرفتی. نمی‌خواستی با کسی رو به رو شوی. چشمانت... چشمانت را خوب به یاد دارم! براق‌تر از همیشه بودند و شاید دلیلش لایه‌ی اشکی بود که در چشمانت جمع شده بود. حاضر نبودی دردت را به زبان بیاوری؛ چرا که خودت بهتر از هر‌کسی می‌دانستی با گفتن اولین جمله، همان بغضی که راه تنفسی‌ات را بسته بود، شکسته خواهد شد و مانعی برای فرو ریختن اشک‌هایت وجود نداشت. حس خفگی داشتی. اما ترجیح میدادی بغضت را قورت دهی تا اینکه بشکنی و اشک‌هایت گوله گوله پایین بریزند. دوست نداشتی دیده شوی.

خوب یادم می‌آید چه حس و حالی داشتی...

اما من چطور می‌توانستم در آن حال و هوا تنهایت بگذارم؟ درسته... امسال کمتر از هر سال خودم را نشان داده بودم. اما چطور میتوانستم بی‌تفاوت باشم؟

پس باریدم.

باریدم تا بگویم حالا دیگر تنها نیستی.

باریدم تا بگویم گریه کن دخترک! دیگر اشک‌هایت را کسی نمی‌بیند! همراهت باریدم تا اشک‌هایت میان من گم شود.

باریدم تا صدای هق هق گریه‌ات میان صدای برخوردم با زمین گم شود.

باریدم تا نوازش کنم سرت را.

باریدم تا دیگر از فریاد زدن نترسی. من به تو گوش خواهم داد.

باریدم تا نشان دهم کنارت هستم.. دخترک!

و حالا... از تو می‌خواهم مرا فراموش نکنی. اگر برف بارید و روی برف ها فرشته‌ی برفی درست می‌کردی، اگر در زیر پرتوی گرم خورشید می‌خندیدی، از تو میخواهم مرا فراموش نکنی. همانطور که من از دور مراقبت هستم تا به تنهایی اشک نریزی!

همراهِ غمگینِ تو؛ باران.»

چالشنوشتن
"شبی شاید رها کردم جهان پر اضطرابم را...!"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید