داستان شکار میمون در آفریقا مثالی قابلتأمل برای وضعیت ذهن انسان در مواجهه با مشکلات است. شکارچی مقداری خوراکی در سوراخی کوچک میگذارد و میرود. میمون که بهدلیل گرسنگی و کنجکاوی خوراکی را در مشت خود میگیرد، متوجه میشود که مشت بستهاش از سوراخ خارج نمیشود. او وحشتزده تلاش میکند و تقلا میکند، اما هرگز مشت خود را باز نمیکند تا آزاد شود و در نهایت گرفتار میشود. ذهن انسان نیز در چنین شرایطی، مانند مشت بسته میمون عمل میکند؛ به مسئلهای قفل میشود و با وجود تلاش زیاد، راهحلی پیدا نمیکند، در حالیکه رها کردن مشکل میتواند بهترین راهحل باشد.
در مدیریت، این مثال به "قفل ذهنی"«۱» اشاره دارد که مانع تصمیمگیری صحیح میشود. مدیران و رهبران گاهی در مواجهه با بحرانها، چنان درگیر راهحلهای سنتی و تفکرات قدیمی میشوند که قدرت دیدن گزینههای جدید را از دست میدهند. مانند میمونی که مشت خود را باز نمیکند، مدیران نیز نمیتوانند از مسیرهای بنبست دست بکشند و همین امر منجر به اتلاف انرژی و فرصتها میشود.
رهبران موفق با انعطافپذیری و رهایی از الگوهای ذهنی منسوخ، ذهن خود را آزاد کرده و فرصت خلق راهحلهای نوآورانه را فراهم میکنند. در مدیریت باید یاد بگیریم که گاهی رها کردن یک مسیر غلط، کلید نجات و موفقیت است. آزادسازی ذهن و خروج از وضعیت قفلشده، نهتنها آرامشبخش است، بلکه باعث میشود راهحلهای کارآمدتر و خلاقانهتری کشف شود و سازمان به سمت رشد پایدار حرکت کند.
«۱» قفل ذهنی (Mental Lock) بهطور خاص توسط راجر فون اوخ (Roger Von Oech)، نویسنده و متخصص خلاقیت، در کتاب معروف خود "قفلهای ذهنی" (A Whack on the Side of the Head) مطرح شد
اللهم عجل لولیک الفرج