Narges shahryari | نرگس شهریاری
Narges shahryari | نرگس شهریاری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

خودکشی ،میانبری به جهنم یا بهشت ؟

این مطلب ترشحات ذهن تاریک و روشن من روی این صفحه ست که هر از گاهی کششی به سوی بودن و نبودن در من ایجاد میکنه و منو به هر سو میکشونه ،من محقق نیستم که درباره ی چیزی که هر کسی بسته به ذهن و افکار خودش راجع اون شاید متفاوت فکر میکنه چیزی بنویسم که دنبال تغییر یا تعدیل ذهن دیگران باشه ،تعریف خودکشی ،دلایل اون،آسیب شناسی ،اینکه در کجای دنیا بیشتر و کجا کمتر اتفاق میفته توی یه سرچ ساده قابل دسترسیه و چیزی نیست که من بدنبال ثبت اون باشم ،بلکه فقط ذهنیات خودم رو با شما به اشتراک میذارم .

خودکشی ینی پاک کردن صورت مسئله ی بودن ،ینی یجور رها شدن از این که الان هستی ،فرار از بودنی که حس میکنی توی اون دستاوردی نداری به سمت یک بودن دیگه ،بودنی که نامعلوم و گُنگه اما فکر میکنی که به خلاص شدن از اینجا می ارزه ،بودنی که شاید بهتر از این نبودن نباشه اما تو فقط میدونی که این بودنی که توش گرفتار هستی رو نمیخوای .

کشتن ِخود از یه جور حس ناامیدی مطلق میاد ،ناامید از همه ی چیزایی که میشه به اونا چنگ زد و ادامه داد ،یا شاید ناامید از امیدوار بودن به بودن و حبس شدن در یک امید محال .

به دنیا و آدماش که نه ،در واقع تو میخوای به خودت دهن کجی کنی و خودتو ساکت کنی ،میخوای وقتی که زورت به چیزای دیگه نمیرسه یا تلاش نمیکنی که برسه انتقام همه چیز رو از خودت بگیری .البته به نظر من گاهی خودکشی ینی فریادی برای دیده شدن ،برای توجهی که فکر میکنی هیچ وقت به سمت تو نبوده و تو رو راضی نکرده .

من نمیدونم هرکس در طول زندگیش چنبار به جایی رسیده که به نبودنی که به دست خودش رقم بخوره فکر کنه و یا اصلا بهش فکر کرده یا نه ،اما میدونم که همه ی آدما بی شک توی موقعیت ها ،شرایط و حال و هوایی بودن که حس کنن تحمل اون اوضاع از توان و ظرفیتشون خارجه ، اینم میدونم که هیچ چیزی هیچ وقت یکجور نمیمونه ،همه چیز در حال تغییره ،و مصداقشم میتونه "در همیشه روی یه پاشنه نمیچرخه " "و یا "دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور " باشه .وقتی توانایی شگرف خودتو هنوز نشناخته باشی به پایان خودت فکر میکنی و وقتی بدونی کی هستی و چه قدرتی داری دنبال هزار راه نرفته ای میری که هیچ وقت امتحانشون نکردی و میتونن جواب سوالای تو باشن .

میدونید؟من فکر میکنم این توجه و پریشان شدن خیال بقیه بعد از مرگت دیگه به درد تو نمیخوره .با این کار حتما دو تا عذاب رو میخریم ،عذابی برای خانه ی ابدیمون و عذابی برای کسانی که به جا موندن و ما توی افکار مشوش خودمون فکر میکردیم برای اونا عزیز نیستیم .وقتی من برای خودم عزیز باشم و خوده عزیزم رو دوست داشته باشم برای دیگران دوست داشتنی ترین میشم .

من توی رقم زدن پایان به دست خودم بهشتی نمیبینم ، جهنمی رو میبینم که با دستام ساختم و به قعر اون رفتم ،در حالی که میتونستم با بودنم واسه هر دو تا دنیام بهشت رو بخرم ،حتی اگه بهشتی که میخوامو اینجا نسازم ولی از تلاشم حالم خوبه و سرم پیش خودم و خدا بلنده ،خدای حسابگری دارم که حتما اینا رو حساب میکنه .

عیبی نداره که گاهی دلمون از زمین و زمان بگیره ،حسهای بد به سراغمون بیاد و فکر کنیم دنیا دیگه برای ما به آخر رسیده ،بی حوصله و بی انگیزه بشیم و با خودمون لج کنیم ،فریاد بزنیم و گریه کنیم ،این خاصیت انسان بودن ماست ،این خاصیت آدم بودن ماست ،این حق ماست که گاهی به همه چیز شک کنیم و گله هامون رو پیش خدا ببریم ،اما از دست دادن امید حق ما نیست ،چون خدایی داریم "اقرب من حبل الورید "...

زندگی کنخدا هست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید