بعد مدت ها دستش سیگار دیدم !
مدت ها که میگم شاید ۲ ماه باشه ؛
نشسته سیگار میکشه و زیر لب سلطان قلب ها رو میخونه
من هیچ وقت بهش نگفتم صداش خوبه ، نه که واقعا خوب باشه اما گوش آزار هم نیست ؛ تن صداش بمه و این باعث میشه نره تو مخم منم چیزی بهش نمیگم که ناراحت شه !
سلیقه ی موسیقیایی مون باهم خیلی فرق میکنه ، اون عاشق نامجو و دریا دادور و شهرام شبپره
من شادمهر و فرزین و ابی و کویین !
اگه از سازگاری بخوام بهتون بگم اون بیشتر به اهنگایی که من انتخاب میکنم سازگاری نشون میده !
اون عاشق فلسفه بافی و سوال های بی موقع
من عاشق بی سوالی و خلسه و کلی نگری
اون عاشق لاو استوری های عجیب غریب
من عاشق ماجراجویی های پلیسی
برای من موسیقی بی کلام یه جور عذاب الهی محسوب میشه اما اون به چشم یک وحی الهی نگاهش میکنه به چشم یک آیه ی آسمانی ...
گاهی مدت ها زل میزنه به نور شمعی که افتاده روی دیوار و یهو یه شعر زمزمه میکنه
یه چیزی تو مایه های " جوزا سحر نهاد حمایل برابرم ؛ یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم .... "
امشب حافظ داده دستم و میگه یه بیت بخون که ببینی چقدر سخته
دروغ چرا یه بیتم نتونستم درست بخونم ، یکم بهم خندید و گفت کار پر معناییه ؛ معنای بیشترش بعد از فهمشه که خب فعلا خودمم نمیفهمم چی میگه درست !
بعد یهو میگه
" کاش معشوق ز عاشق طلب جان میکرد
تا که هر بی سر و پایی نشود یار کسی "
میگم ربطش چی بود ؟
میگه هیچی به سرم زد بخونمش !
راهم و میکشم میرم سمت یخچال و یه پرتقال برای خودم بر میدارم ۴ قاچ میکنم و مشغول میشم .
این اوج ری اکشن های فلسفی و عاشقانمه .
دست خودم نیست تو مخمصه هایی عشقی فلسفی که گیر میافتم ، یا میخوابم یا یه کار بی ربط میکنم
شبا تا خوابم میبره یهو طرح مساله میکنه و شروع میکنه به سوالای سخت پرسیدن
امشب ازم میپرسه که چقدر به این فکر میکنی که کاش ازدواج نکرده بودی
منم یه جواب بی ربط میدم که یعنی خوابم ...