ناشناس
ناشناس
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

خوشا فصلی که دور از غم ، همه که شونه وا شونه ...

بهش میگم برای تو خیلیم بد نشد قرنطینگی ها !

میگه نه من که هیچ وقت ازش گله نکردم

میگم خب هم به درسات رسیدی هم آشپزیت قوی شد ؛)

میخنده میگه اره برای شکم گردالی توام خوب شد ، اما من بیشتر واسه این خوشحالم که تو حضور داشتی تو خونه !

میگم اره ولی واسه تو که همش تو اتاق بودی خیلی فرقیم نداشت

دست میکشه لای موهاش و میزنتشون عقب میگه حضور برای من تسکینه ! این که میدونم هر وقت برگردم میتونم ببینمت و اینکه دستم و دراز کنم تو هستی که بگیریش برام کفایته !

قرنطینه حال من رو اصلا بد نکرد چون تو بیشتر کنارم میمونی !

میگم از صبح چیکارا کردی !؟

وقتی این سوال رو ازش میپرسم قیافه اش مثل شعبده بازایی میشه که میخوان از تو کلاهشون خرگوش بیرون بیارن

چشاش برق میزنه میگه ؛ خب یکم خیال پردازی برای صبحانه ، کمی درس خوندم ، یکم خونمون رو شبیه بهشت کردم که از برزخ بودن در بیاد ( این یعنی چنتا شمع و یک عود تو خونه روشن شده ) بعدم دوش گرفتم ، یکم به ورزش کردن فکر کردم که فکر کنم کفایت میکرد برای امروزم

بعدم رفتم تو اتاق ؛ درو بستم ؛ نشستم پشت میز ؛ کتاب درسیم رو باز کردم ؛ دستم و زدم زیر چونم ؛ و به تو فکر کردم

یه لیوانم چای سرد دلچسب نوش جون کردم ! ؛)

بهش گفتم خسته نباشی واقعا چه روز پر مشغله ای داشتی

ازم پرسید تو چیکار کردی ؟

گفتم هیچی با دو سه تا مشتری سر و کله زدم و گوشیم رو دادم تعمیرات و هی حرص خوردم و زودتر اومدم خونه !

میگه البته به حرفای منم گوش دادی

- اره !

زیر کتری رو روشن کرد گرم بشه

و یه شعری زیر لب زمزمه میکرد و میرفت به سمت اتاق

بهش گفتم چی میخونی حالا ؟

صداش رو بلند تر کرد " بدو پیشُم ، بدو پیشُم ، بدو ای نوشم و نیشم ، بدو ای اخرین عشقُم ، دواداره دل ریشُم ...."



باید مینوشتم و که خونده بشم ؛ همه جا میشناختنم ! خواستم ناشناس بمونم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید