ناشناس
ناشناس
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

قرار نبوده نویسنده بشم

دارم ایراد های ویراستاری و نگارشی نوشته های خودم رو میگیرم !

رفتم در محضر مقایسه که کارهای فلان نویسنده خیلی خفنه و فلانی چطوری تونسته زندگینامه ی خودش رو انقدر قشنگ و جذاب بنویسه و من چرا انقدر پرت و پلام

وسط این فکرا یهو به خودم میام و یادم میاد که روزی این صفحه رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن که انقدر حال روحیم خسته بود که حتی نخواستم در نقش حقیقی باشم و ترجیح دادم ناشناس باقی بمونم !

حالا دارم دنبال غلط ویراستاری میگردم !

یادآور میشم به خودم که میون یه عالم ادم مجازی من اونی بودم که به جای پست کردن عکسای تیتان فیتانی با فلان ماشین و ژست های الکاپونی، فقط مینوشتم !

به خودم میگم نیومدی اینجا که نویسنده بشیا ؛ اینجا جایی بوده که خواستی خونده بشی و یه عالمه حرفایی که شاید هیچ وقت نمیتونستی بزنی و بنویسی !

میگم آماشالله بهت که حال و هوات انقدری فرق کرده که نمیتونی بری تو گذشته ات و دو دستی چسبیدی به حالت !

باریکلا که خودت رو از چاله تو چاه ننداختی و روحت و گره زدی به شاخه های بید مجنون و از این باتلاق اومدی بیرون !

هزار افرین که مسیر زندگیت و که نگاه کنی رد چنگ زدن هات به سو سو های امید حالا دیگه واست پل رنگین کمون شده!

بوی بارون میپیچه تو اتاق

میگم اوستا کریم دم شما گرم که اون بالا نیشستی و هوای ما رو داری !

باید مینوشتم و که خونده بشم ؛ همه جا میشناختنم ! خواستم ناشناس بمونم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید