اصلا چرا مینویسیم؟
مزایای نوشتن برای خودمون در مقابل مزایای نوشتن برای انتشار چیه؟
چه فرقی بین نوشتههایی که هیچوقت قرار نیست کسی به جز خودمون بخونه و نوشتههایی که برای اشتراک گذاشتن با دیگران مینویسیم وجود داره؟ آیا حتما من باید هدفم این باشه که با هرنوشتهای که معرض دید دیگران قرار میدم چیزی (حال خوب، دانش، تجربه و ...) بهشون بدم؟
من سعی دارم به این سوالات پاسخ بدم. اما قطعا جواب من با جواب شما یکسان نیست. پس این رو برای آشنایی با دید یک شخص نسبت به نوشتن بخونید. و شاید مقایسۀ دید خودتون با دید من براتون جالب باشه.
کتابت اولین کلمات نه برای هنر، نه برای عشق، نه برای ادبیات و نه برای تاریخ، بلکه برای تجارت بود. میتوان گفت که تمام دنیای ادبیات ریشهاش به فاکتورهای فروش بر میگردد.
دنیل لویتین
اگر همین الان عباراتی مثل first written یا original use of writing رو سرچ کنید به مقالاتی میرسید که اشاره میکنن اولین آثار مکتوب جهان در تمدن باستانی بین النهرین (احتمالا تمدن بابل - میگن تمدنی باستانی در عراق حالا کدومش؟ نمیدونم) پیدا شده. در واقع این آثار لوحهای گلی هستن که روشون اطلاعاتی مثل تعداد کالاها درج شده.
کاربرد اولیۀ نوشتن هرچی که بوده امروزه خیلی گستردهتر شده. اینکه در یک کتاب حرفمون رو بزنیم یا در وبلاگ تفاوت چندانی نداره. مهم اینه که حرفهای ما دسته بندی دارن. یکی از تجارت مینویسه، یکی از تاریخ، یکی روابط انسانی و رومانتیک، و یکی از صنعت.
نمیشه گفت کدوم کاربرد نوشتن نوشتن والاتره. شاید یکی بگه: «قلمی که از عشق مینویسد ارجمندتر است.» و یکی بگه: «قلمی که در مسیر توسعه و پرورش تفکر انسان بر روی کاغذ حرکت میکند، بسی ارزشمندتر است.» ?
به نظر من تا زمانی که خدایی نکرده با کلمات افکار دیگران رو منحرف نکنیم، هر استفادهای مفید و ارزشمنده. حالا یکی مثل آقای مورتیمر آدلر با نوشتن «چگونه کتاب بخوانیم؟» به ما شیوۀ بهینهای از مطالعه رو یاد میده. و یکی هم مثل خانم جین آستن با نوشتن رمانی مثل «غرور و تعصب» نه تنها برای خواننده یک داستان عاشقانه مجذوبکننده روایت میکنه بلکه باعث میشه کمی هم با شرایط اجتماعی بریتانیای قرن نوزدهم آشنا بشیم.
من تا به حال از مکتوب کردن افکار در قالب کلمات فقط برای این اهداف استفاده کردم:
چرا با نوشتن بهتر به خاطر میسپریم؟ چون حواسپرتی به شدت پایین میاد. و مراحل کار بیشتر میشن. یعنی اینکه هرچیزی که قراره بنویسیم اول توی ذهنمون میاد، بعدش با دست مینویسیمش (تایپ اثربخشی کمتری داره). ما یه دید حاشیه ای داریم یعنی شما الان داری این کلمات رو میخونی ولی چشمهاتون داره سطور و کلمات قبلی و بعدی رو هم میخونه. دو مرحلۀ احتمالی دیگه هم هستن، اول اینکه ممکنه در حال رونویسی باشید، پس مطلب بهتر در حافظهتون تثبیت میشه، دوم بعضیها حین خوندن یا نوشتن، چیزی که میبینن یا دارن از روش مینویسن رو میخونن.
یک بار امتحان کنید. یک خوابی که همین امروز دیدید سعی کنید تصور کنید. ببینید اولین صحنهای که یادتون میاد چیه و همینجوری برید به تصاویر و صحنههای بعدی. شاید برای در خاطر نگه داشتن اون رویا برای یک روز این حرکت اثربخش باشه. اما اگر میخواید برای همیشه نه تنها روی کاغذ بلکه توی حافظهتون هم باقی بمونه کافیه که یک بار به محض بیدار شدن خوابتون رو با بیشتر جزئیات بنویسید. من همین الان که دارم این سطور رو مینویسم چندتا از خوابهایی که در سه سال اخیر دیدم رو توی ذهنم میبینم. فقط یک بار نوشتمشون و شاید یکی دوبار نوشتهام رو بعد از مدتی مرور کردم.
اگه براتون سوال پیش میاد که چرا ثبت و به یاد داشتن خواب و رویا برای من مهمه باید بگم نوشتن جوابش مطالب اینجا رو خیلی آشفته میکنه و میشم مثل میمونی که از این شاخه به اون شاخه میپره. شاید بعدها یه پست مختصر دربارهاش نوشتم.
وقتی که بیایم با جزئیات شرایط و گزینهها و راهحلهای مختلف یک مسئله رو تشریح کنیم. مغز ساختاریافتهتر میتونه فکر کنه. خیلی علمی نمیتونم صحبت کنم. چون برای من تجربۀ شخصیه. شاید از نظر علمی غلط باشه.
شاید منظورم رو اینطوری بهتر برسونم. وقتی به یه مسئلهای توی ذهنمون فکر میکنیم ذهن به صورت همزمان با آشفته بازاری از تصاویر، خاطرات، احساسات، کلمات، مفاهیم و غیره روبهرو میشه. اما وقتی داریم مینویسیم در یک آن فقط میتونیم روی یک چیز تمرکز کنیم. توی یک جمله میگم من نسبت به رشته کامپیوتر حس خوبی دارم. توی جمله بعدی میگم شنیدم که حقوق برنامهنویسها بدک نیست (تو رو خدا نیاید غر بزنید فقط یه مثاله). مغزم بعدش میره سراغ تجربۀ منفی که با هنگ کردن کامپیوتر داشتم و گند زد توی اعصابم اما چون وارد ضمیر ناخودآگاهم میشه و میبینم حتی برای نوشتن هم چیز گزارۀ احمقانهایه (به هرحال یه اتفاقه و ربطی به مزایا و بدیهای رشته کامپیوتر نداره - البته از طرفی هم برای یه برنامه نویس علاقه به حل مسئله مهمه که من ندارم) ازش رد میشم. و الی آخر.
برای توضیحات بیشتر دربارۀ چگونگی رهایی از خاطرات بد با نوشتنشون میتونید به این لینک مراجعه کنید:
با خاطرات خوب و بد خود چه میکنید؟
این مورد تقریبا ترکیبی از مورد یک و دو محسوب میشه. چون زمان نوشتن (رونویسی از) مطلب با هدف یادگیری:
من وقتی میتونم بگم قوانین نیوتن رو فهمیدم که بتونم با زبان خودم هم توضیحش بدم. یا مثلا من میام ادعا میکنم فروشنده و تعمیرکار موبایلم، بیاید از من موبایل بخرید. اما میبینید که اطلاعاتی که من دربارۀ فلان موبایل، فلان برند یا ویژگیهای فنی ارائه میدم کپی پیست از جاهای دیگهست یا اگر هم اصالت داره، چیز به دردبخوری از حرفهام در نمیاد و میبینید به جای ارائه اطلاعات مفید، دارم ذرت مکزیکی تفت میدم.
مزایای نوشتن در خلوت
مزایای نوشتن برای ارائه به دیگران
به نظر من در یک شرایط ایدهآل بهتره همهمون به هدف شاد کردن، آگاه سازی یا اشتراکگذاری تجربیات مفید و موارد مشابه بنویسیم. اما گاهی یک موجودی به اسم «کرم» در وجود آدم میافته که میگه این چیزها رو بنویس و منتشر کن. و وقتی بقیه میخونن، براشون سوال پیش میاد که چرا یک نفر حتی وقت گذاشته این مطالب ناجالبی که توی ذهنش بوده رو در قالب کلمات بریزه. پس شاید بهتر باشه من حرفهایی که حس میکنم به درد دنیا و حتی آخرت هم نمیخورن رو برای خودم در پروندههای وُرد نگه داری کنم.
وقتی از همچین چیزهایی حرف میزنم ته دلم میپرسم نکنه خودت هم داری وقت تلف میکنی؟ اما سعی میکنم با پررویی این صدا رو نادیده بگیرم.
راستش من نمیتونم با اطمینان به آخرین سوالی که در اولین پاراگراف مطرح کردم جواب بدم. جوابی هم اگر داشته باشم بیشتر نظر شخصیه. در کل میشه گفت از اون جایی که من دانشمند یا متخصص نیستم تمام حرفهام نظر شخصیه.
به نظرم اشکالی هم نداره اگر چیزی منتشر کنیم که حدس میزنیم نمیتونه برای دیگران آوردهای داشته باشه. به هرحال ما که به همدیگه ضمانت ندادیم که حتما در صفحه یا سایت من چیز جالب یا مفیدی پیدا میشه. به مرور قلق کار دستمون میاد. خیلی زود میبینی کسانی هستن که چه از «سوراخ قفل در» بنویسن و چه دربارۀ اقتصاد بنویسن، به دلت میشینه. و کسانی هم هستن که شاید خیلی طناز یا خیلی فرهیخته باشن اما با دیدن یک یا چند نوشته دیگه حتی اگر جذابترین عنوانها رو هم روی مطالبشون ببینی دلت نخواد بری ببینی چی نوشته. هشتاد درصد مطالبی که توی ویرگول یا وب میخونم از کسانی هستن که مدام دنبالشون میکنم و کسانی که همون عزیزان معرفی کردن.
تنها چیز مهم در خوندن نوشتن محتوا نیست. نحوۀ ارائهش هم مهمه. مطمئنم شما هم کسانی رو میشناسید که حتی حرفهای بهدردنخورشون هم به دلتون میشینه.
به هرحال در انتها وقتی دیدیم خیلی بازخوردهای بدی دریافت میکنیم بیشتر تلاش میکنیم. فوقش چندماهی برای خودت مینویسی و مطالعه میکنی و ایدهیابی میکنی و دوباره برمیگردی. خدا میدونه چندنفر از کسانی که ما از خوندن نوشتههاشون لذت میبریم توی یه نقطهای به خودشون شک کردن و ممکن بوده دیگه ننویسن و ما محروم بمونیم.
به علاوه، مطمئن باشید کمتر اثری که هر نوشتهای داره اینه که زندگی و افکارمون (هرچند ساده و سطحی باشه) رو با دیگران به اشتراک میذاریم و شاید در طولانی مدت با هم همدلتر و نزدیکتر بشیم. و شاید خشونت و بیاخلاقی هم کمتر بشه.
دلیل من برای نوشتن و منتشر کردن این پست اینه که نشون بدم بعد از یک سال چقد تغییر کردم. حالا با مقایسه میتونید بفهمید که پیشرفت کردم یا پسرفت.
به هرحال برای من که نوشتن از نوشتن (!) حس خوبی داشت. امیدوارم شما هم از گذاشتن زمان و انرژی برای خوندن این نوشته ضرر نکرده باشید.