مدتیه در تعامل با تیمها، وقتی قصد شفافکردن مشکل اصلی رو برای همه داشتیم، سوالاتی که میپرسیدم رو مینوشتم و وقتی اونها رو مرور کردم، به مواردی روبرو میشدم که جنسشون «چرایی» بود ولی واقعا نتیجه دلخواه رو نداده بود و عملا مخاطب (یا مخاطبان ) رو یا در بنبستی متوقف کرده بود و یا در یافتن ریشه اصلی مشکل مشاهدهشده کمکی نکرده بود. هر چند نمیشد کانتکس رو نادیده گرفت ولی به اشتراکی بین همهشون رسیده بودم و میدونستم سوالاتی که میپرسم احتمالا نیاز به بازنگری دارند.
چند روز پیش، به صورت کاملا اتفاقی نوشتهای در لینکدین دیدم با عنوان «پرسیدن سؤال چرا را متوقف کنید» وقتی مطلب رو خوندم متوجه شدم خیلی به نیاز من ربط داره، شاید ابزار خاصی بهم نمیده ولی معضل این مدل سوالات رو مرور میکنه.
برداشت آزاد خودم رو به فارسی نوشتم و با شما به اشتراک میگذارم تا اگر در پرسیدن سوال هنگام مواجه با مشکلات درون تیمی (فارغ از اینکه در تیم چه نقش دارید) به نتیجه دلخواه (ریشه اصلی مشکل )نمیرسید، خوندن این نوشته تلنگری در مسیر پرسیدن سوالهامون باشه.
نوشته با یک مثال شروع میشه، مربیای در هنگام مشاهده کدی قدیمی که تست نداشته از اعضای تیم میپرسه "چرا برای این کد،هیچ تستی وجود نداره؟" یکی ار اعضای تیم به سرعت جواب میده "چون فردی که کد رو طراحی کرده، هیچگونه اطلاعات راجع به تست ثبت نکرده" دقت کنید این سوال نه تنها مشکلی را حل نکرد بلکه حجم تنش رو هم بیشتر گرد و هیچ نگرش جدیدی به اعضای درگیر مشکل نداد.
مشکل دیگه این مدل سوالات «چرا» اینه که چون افراد تحت فشار قرار میگیرند، به کشف حقیقتهای بیشتر علاقه نشون نمیدن و طبیعتا گفتگو به سمت راهحل پیش نخواهد رفت. برای همینه بعضی وقتها میشنویم که بعد از چند سوال بهمون میگن حس میکنن در حال تلفکردن وقت هستیم و یا سوال میپرسن نمیشه مدت این مکالمات (جلسات) کوتاهتر بشه؟؟!!
انسان تحت فشار، بحث طولانی و پیچیده دوست ندارد ...
حالا واقعا این سؤالات «چرا» چه مشکلی دارند؟
فهرستی از سوالات « چرا»ی مشکل دار ?
ما همیشه دلایل قانع کنندهای برای استفاده از این سؤالات «چرا» داریم، ولی این نکته را در ذهن داشته باشیم که :
در صورتی که خواهان اکتشاف و ایجاد بینش هستید، طبیعتاً اینها سوالاتی نیستند که نسبت به پرسیدنشان اقدام کنیم.
چرا این سؤالات کمکی نمیکنند؟
فکر کنم تا این جای نوشته هممون به این نتیجه رسیدیم که اگر آگاهانه سوال نپرسیم و به دلیل اینکه میخوایم همه «چرایی» کارهاشون رو بدونن، مدام از این جنس سوالات استفاده کنیم، سؤالاتِ «چرا» به ابزارهایی به شدت قوی برای ایجاد ناخرسندی در افراد ، و بی میلی بیشتر به عدم پیگیری آزادانه بحث تبدیل میشن.
ترتیب اثرگذاری این سؤالات به صورت نزولی (از بالا به پایین) این شکلی میشه :
۱. شما
۲. جملات دستوری (باید، میتوانید، باید و غیره)
۳. جملات منفی (نباید، نمیتوانید)
۴. جملات با زمان گذشته (انجام شد)
۵. کلمات قضاوتی (حتی، بد)
۶. قیدهای زمانی (هنوز، اکنون)
یه مثال با اثر منفی مضاعف بخونید :
چرا هنوز این موضوع رو درک نکردید که سؤالات شما منشأ بروز مشکل هستند؟
خودتون رو در جای مخاطب من فرض کنید و بگید چنین سوالی تا چه حدی خرسندی و رضایت شما برای شروع گفتگو با من رو جلب میکنه؟ ?
نگارنده توصیه میکنه این فهرست ۶تایی رو به ذهن بسپارید، و یک هفته پرسشهاتون رو مانیتور کنید،پیشبینیم اینه متوجه میشید که سؤالات چرا یکی از اصلیترین دلایلی هستند که مانع مشارکت بیشتر افراد در بحثها میشن ، و در عین حال هیچگونه بینش ارزشمندی رو هم تولید نمیکنند.
از همه بدتر. سوالات تککلمهای....
فرض کنید در میانه یک گفتگو هستید. سینا (یکی از اعضای تیم) میگه که ما در این اسپرینت به اندازه کافی به تست اهمیت ندادیم. شما فقط با یک سؤال تک عبارتی : چرا ؟ وارد بحث میشید. علیرغم اینکه شما هرگز جمله رو کامل نکردید، اما سینا رو متهم به عدم اهمیت کافی به تست کردید. ذهن سینا بدون اینکه درگیر کشف مشکل و یا یادگیریای بشه، به صورت خودکار سؤال تک کلمهای شما را تکمیل میکنه : سینا چرا به اندازه کافی به تست اهمیت ندادید؟ ☹ دقت کردید؟ ذهن سینا هر طور دلش بخواد سوال تککلمهای شمارو کامل میکنه. بر اساس الگوریتمهای ذهنی خودش.
حالا با این وضعیت چکار میشه کرد؟ بجای چرا ، چه سوالی رو بپرسیم؟
نمیدونم چقدر میتونه کمک کنه ولی میخوام سعی کنم برای یک مدتی اینطور عمل کنم:
به جای حفظ کردن یک سری عبارت، هیچگاه سوالی نپرسم که بعدش مخاطبانم وارد فضای راهحل بشن. بلکه افراد رو علاقه مند به مشارکت در گفتگو کنم و واقعا به این نتیجه رسیدم باید به صورت کلی از واژه « چرا » صرف نظر کنم.
اینطور فهمیدم که تقریباً تمامی سؤالات چرا رو با سؤالات چه و چگونه میشه جایگزین کرد. جالبه همه هدف یکسانی رو برآورده میکنند ، بدون اینکه به سمت جهت خاصی جبهه گیری کنند.
یه مثال :
سؤال : "چرا این مشکلات را در طول تست شناسایی نکردیم؟" معادل اینه که روند تست ما ناکارآمد و معیوبه. ولی سؤال "چگونه این نواقص وارد محصول شدند؟"، معادل با اینه که تیم از علل ریشهای بی اطلاعه و مجبور به شناسایی دلایلش میشه.
من نتیجه کلیای گرفتم از خوندن این نوشته و اونم اینه که هممون خوبه آگاه بشیم کِی داریم از سوالات « چرا » استفاده میکنیم. هر وقت بعد از سوالمون فضای راهحل برای مخاطب باز شد، گفتگو متوقف شد و یا توجیه شنیدید، به نظرم باید تجدیدنظر کنیم.اینطور نباشه که با پرسیدن سوال، انگاری در Google داریم سرچ میکنیم.
شاید بشه سوال جدیدی با «چگونه» و «چه» ساخت. مدام باید روشهای جایگزین رو تست کنیم و نتیجه رو مشاهده کنیم و به خودمون فیدبک بدیم.
به قول سهیل صمدزاده همیشه "در کوره بمونیم "
و در نهایت یادم نره به اون چیزی که اتفاق افتاده تکیه کنم و از فرضیات فرار کنم.
یادمون باشه ممکنه با یکی از سوالات از نظر خودمون ساده، یک انسان رو سرزنش و یا سرخورده کنیم...
آگاه بمانیم در سوال پرسیدن....