برای کشتن که حتما لازم نیست هفت تیره برداری شلیک کنی ؛ تو میتونی تو یکی از همین شبا میون یه دنیا فکر و احساس دستت رو بزاری رو ماشه ی تفنگ و گُل به خودی به بزنی اونم به قلبت و پیشونی یه آدم که داره توش زندگی میکنه ، برای همیشه اونو از بین ببری و تموم شه همه چی ...میدونی تو یکی از همین شبا درست وقتی برای هر لحظه دیدنت از عمق وجودم از خدا خواهش میکردم ولی تصمیم گرفتم برای همیشه از بین ببرمت ، آخه من همیشه دوست داشتم اصلا بلد نبودم بدون زندگی کردنو ولی وقتی دیدم تو بدون من بهتری دستمو گذاشتم رو ماشه ی تفنگو دلمو نشونه گرفتم ، ولی دلبر اینو بدون ، من تو تموم اون لحظاتی که تو حتی اهمیتی هم بهم نمیدادی بازم دوستت داشتم ولی حیف تو با رفتارت بهم یاد دادی چطوری بدون تو زندگی کنم ...ازت ممنونم که بخشی از زندگیت رو کنارم بودی ، مراقب خودت باش ...