وقتی همه چیز سر جای خویش و هماهنگ با طبیعت و جهان نغمه سر می دهد، فرصت به وجود می آید، و فرصت و این هماهنگی و بودن تمام اجزا در کنار هم آنگاه که تو را نیز با خود نیابد از دست خواهند رفت و خواهند سوخت.
لحظات جذاب می شوند و ابدیت گم می شود ، سر راست می کنیم از رنج می بینیم که لحظات به ابدیت رفته اند.
گویا تو قرار است همراه زمان بروی ، هماهنگ باشی.
وقتی جهان آرام بود ، وقتی آرامش از همه جا می بارید ، آدمی دست کرد و سیب را چید و آن را خورد، او نمی خواست فرصت از دست برود.
آدمی می خواست غوغای پشت این آرامش را دریابد، او می خواست از دست بدهد تا بدست بیاورد.