ویرگول
ورودثبت نام
نعمت اژدری
نعمت اژدری
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

مرگ

مرگ
مرگ

از اینکه عنوان متن را مرگ انتخاب کرده ام نترس نه بترس ولی این نوشته را تا آخر بخوان

اساسا ترس وجود دارد و ما در برابر ترس می توانیم آن را به تاخیر بندازیم و کمرنگ کنیم و یا می تونیم به سوی ترس هایمان رفته و ریشه یابی کنیم. و اینکه در مواجه با ترس باید بدانیم از چه چیزی باید بترسیم.

گاهی ترس خیلی خوب است چون ما را از مسیر شاخ های یک گاو دور می کند، ترس گاهی خوب نیست چون انرژی را از ما می گیرد و ما آن را فقط در قسمتی از مغزمان پشت میله ها زندانی می کنیم و تا خیلی شدت نگرفته باشد کاری به کارش نداریم.

افراد معمولا در برابر مرگ و چالش های بزرگ زندگی، اندیشه ها و مکتب هایی می سازند و طرفدار برای خود جمع می کنند که مثلا بگویند مرگ وجود ندارد و طرفدار در واقع حول نداشته های خود جمع می شود و نداشته های خود را تشویق می کند و هر چقدر این طرفداران بیشتر باشند قوت قلب بیشتر می شود.

و نکته ای ظریف و مهم این است که همیشه زیادی طرفداران یک مزیت مطلق و برتری نیست برای اینکه از منظر همین نوع ترس ها هم می شود به قضایا نگریست. در واقع آدمی دوست می دارد تایید گردد و تایید کند تا در وسط دغدغه ها و طوفان ها لحظاتی آتشی بیفروزد و گرد آن را از نفوذ باد محصور کند.

و افرادی وجود دارند که به دل این ترس ها و چالش های بزرگ می روند و از این ترس ها به علاقه ها و استعدادهای خود پی می برند و هر چقدر این دژ درونی را محکمتر و وابستگی های خود به جهان بیرون را کمتر می کنند(کمتر شدن وابستگی به معنی کمتر شدن ارتباط و تعامل نیست بلکه با بهترین نگرش ها و با آزادی کامل به قوت یافتن درون کمک می کنیم، قل و دله ، کم گوی و گزیده گوی) و جهان را تنها به مانند یک آینه می نگرند و تشریح خود را در جهان نظاره می کنند و اینها گویا وقتی مرگ بیاید تا خودشان زودتر رفته اند.

خب نکته ی مهم نوشتار اینجاست که همین دغدغه ها و ترس ها به همین جا ختم نمی شود بلکه دکان ها برپا می شوند و ترس ها و استرس ها را خریده و امنیت می دهند.

نگاه نکنید که فروش زمین های بهشت در عصر قرون وسطی که توسط کشیشان رونق داشت اینک به پایان رسیده است، خیر.

کشیشان در واقع بهشت نمی فروختند بلکه ترس هایی که با ذهن خود و با جهل خود ساخته بودند و رسانه ای اش کرده بودند و بر دل و جان ها رخنه داده بودند را می خریدند و آرامش می فروختند و این تغییر شکل و ظاهر مباد که ما را از فهم حقیقت باز بدارد. اول ایجاد کن و بعد به مردم بفروش.

الان نیز به نام پزشکی به نام روانشناسی به نام علم به نام هنر و به نام دین، استرس می فروشند، پزشکان می گویند ما معالجه می کنیم و این معالجه با نوعی نفع و سود نیز همراه هست و این واژه ی معالجه به بیمار دلگرمی می دهد که کسانی هستند که کار خدایی بکنند و بشود به آنها پناه برد.

من حرفم با اون طبیبان که نفس مسیحایی می دمند نیست بلکه پزشکان بازار را می گویم.

روانشناس هیجانات و دغدغه های دانش آموز و والدین را به جان می خرند و ادعا می کنند برنامه می دهند، تضمین می دهند، قول رتبه می دهند، یا اگر قبول نشدی یکسال که چیزی نیست.

و این ها با دادن جواب هایی که دل بیمار می خواهد و نه اینکه درست ترین و تلخ ترین جواب ها باشند آرامشی از جنس دروغ و مدت دار خلق می کنند که بعد از این دوره ی درمانی میزان افسردگی شدیدتر و ترس ها نیز شدیدتر برمیگردند.

ما به درد بزرگی مانند مرگ دچار هستیم که به وسعت زندگی است، نزیسته زندگی را ما می ترسیم.

چیزی در درون به مانند قلبمان به سینه مان می کوبد تا آزاد گردد ولی با لذت ها به فراموشی اش دچار می کنیم

هر چقدر زودتر با مرگ آشنا گردیم زودتر جستجوی خویش را آغاز خواهیم نمود و مرگ که فرا رسید ما طلوع خواهیم نمود.

همچنان که ایلیچ از مرگ مدرسه می گوید ولی منظورش نوع تلقی ما از مدرسه ی فعلی است و منظورش نوع نگاه و روش خواهد بود. و از ورای چنین مرگی، آموزشی و مدرسه ای جدید سر بر می آورد.

خوش باورند و زود گول خواهند خورد کسانی که گمان می کنند مرگ مدرسه به معنی نیندوختن دانش است دغدغه ها از مسیری دیگر باید پیگیری گردند و مرگ فروش زمین های بهشت از مسیرهای دیگر رونق دارد.

عشق را به یکباره تقدیم نکن، دوست داشتنت را یکباره ابراز نکن، مرگ را بپذیر و دنبال معالجه اش نباش تا بخواهی به دکان دارها پول بدهی تا جای تو نماز بخوانند.

مرگایلیچاستعدادعلاقه
دانشجو ارشد علوم تربیتی ، فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه شهید بهشتی تهران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید