چند وقتی بود که خیلی تلاش میکردم که بیشتر به خود واقعیم نزدیک بشم و بهتر خودواقعیم رو بشناسم، واسم جواب دادن و صحبت کردن در مورد خودم خیلی سخت بود چون هر نظری که داشتم و بیانش می کردم چند وقت بعد دیگه قبولش نداشتم و اینکه بقیه من رو با اون دید میدیدن باعث میشد که مدام بخوام همه چیز رو بهشون توضیح بدم.
با خودم فکر میکردم که یه روزی منم به ثبات میرسم و دیگه هر روز نظرم درحال نوسان نمیمونه.در صورتی که نمی دونستم این تغییر کردن نظرات تا یه حدی میتونه طبیعی باشه و تغییر نکردنشون یه مثل اینه که دیگه رشد نکنی و مرده باشی.
میدونم که تا زنده ام قراره که فکر کنم و زندگی قراره خیلی چیزای جدید بهم یاد بده و ممکنه عقاید و جهان بینیم رو کامل تر و دچار تغییر کنه.
دیگه از بروز دادن خود واقعیم نمیترسم و خودم رو پیدا کردم البته مسیر خودشناسی راهیه که پایان نداره ولی تا حدی به خود شناسی رسیدم و خودم رو همینطور که هستم پذیرفتم.
واسه اینکه با خود واقعیم روبه رو بشم می خواستم که چیزایی که بهشون باور دارم ، خط قرمز هام و ارزش هایی که تو زندگی دنبال می کنم رو بنویسم اما نوشتن اینا جز با نوشتن متضادشون نمی تونست آسون بشه.
با نوشتن ارزش ها و باور هایی که اصلا قبولشون ندارم تونستم باور هایی که قبول دارم رو پیدا کنم.
چند تا دوره گذروندم و فهمیدم که چقدر عزت نفسم آسیب دیده بود و روی خودم بیشتر کار کردم و سعی کردم بیشتر به خودم اهمیت بدم و توقعاتم رو از دیگران پایین بیارم و بپذیرم که مسئول تموم چیزایی که واسم اتفاق میوفته خودمم، این پذیرش باعث شد که دیگه کسی رو مقصر ندونم و بتونم با خودم راحت تر رو به رو بشم.
با حذف توقعاتی که از بقیه داشتم دیگه اولویتم خودم بودم و با خودم می گفتم که اگه فلان کاری که میخوای انجام بدی باعث میشه از فلانی توقع جبران داشته باشی انجامش نده.
کم کم بیشتر با خودم به صلح رسیدم و عزت نفسم در حال ترمیمه و راحت تر میتونم خود واقعیم رو بروز بدم و برام واکنش های بقیه ملاک نیست.
یه چیزی که تو این مدت بهش پی بردم این بود که من هر چقدر بیشتر وقتم رو به خودم اختصاص بدم و بیشتر با خودم وقت بگذرونم، اطرافیان هم بیشتر تمایل دارن که با من وقت بگذونن، اینجوری بگم که هر رفتاری با خودم دارم رو جهان مثل آینه از طریق بقیه بهم انعکاس میده.