Newti
خواندن ۳ دقیقه·۹ روز پیش

به یاد کسانی که نجنگیده، باختند

نگاهی به سالنامه ام می‌اندازم، اکثر صفحات خالی اند، بیشترِ اهداف روزانه ام تیک نخورده اند، و بعضی صفحات صرفا نقاشی اند، یا فحش یا شعر یا هر چیزی. از اردیبهشت تا تیر، اهداف تیک خورده ی بیشتری دارم و همچنین تعدادی اعداد اَجَق وَجَق که آنهارا شتابان نوشته بودم که همان بازه زمانی مطالعه برای کنکور بودند؛ در صفحات مربوط به تیرماه، دست خطم شکسته تر است و نامنظم، احتمالا استرس زیادی داشتم و نگران ساعتها و دقایقی بودم که همچون ماهی قرمز های عید از دستم سُر می‌خوردند و اگر مراقب نبودم، می‌مُردند و من می‌ماندم و پشیمانی از وقت هایی که هَدَر داده ام.

من هنوز مانند دوران کودکی ام برخلاف این جمله که" زمان را با پول نمی‌توان خرید" یا حرف هایی این چنین، بر این باورم که اتفاقا می‌توان زمان را خرید، می‌توان برای حفظ و ذخیره بیشتر زمان، به جای دو ساعت ایستادن در صف نانوایی دولتی،با ده دقیقه الی یک ربع(یا حتی خیلی کمتر) از آزادپز ها نان تهیه کرد، که البته همین هم نیاز به پرداخت بیشتر پول است؛ و همین جا بود که برای من این سوال پیش می‌آمد که کدام مهم تر است پول یا زمان، یا نان...؟ برای پول درآوردن نیازمند به زمان هستیم و برای حفظ زمان و شاید صیانت از طول عمر خود نیز، به پول محتاجیم.

من هنوز با همین طرز تفکر زندگی می‌کنم، انگار که بخواهم تا سالها عمر کنم و مطمعن باشم فردا هم زنده هستم؛ زندگانی را به سُخره گرفته ام. تلاش های من شاید از نظر بعضی ها حتی زیادی هم باشد، ولی من می‌دانم ما آدمها هر چقدر هم که جان بِکَنیم، هنوز هم زمان های مُرده ی زیادی داریم که در حیاط زندگیمان چالِشان می‌کنیم. من دیگر ماهی قرمز های عید را دوست ندارم.

من دیگر دلم برای استرس هایی که سر کنکور کشیدم و نگرانی هایی که داشتم تنگ نمی‌شود ولی میدانم همان روزها و شب های پُر از امید، فعالیت و ترس را به بی تحرکی و رِخوَت بعضی از روزهایم ترجیح می‌دهم؛ ترجیح می‌دهم توی رینگِ بوکس، برخورد ضربات سنگین به بدنم را تحمل کنم ، از درد به خود بپیچم و حتی ناک داون شوم ولی در همان لحظه که حریفم منتظر است تا بعد از شکست من سور بدهد، از جا برخاسته، عرق روی پیشانی ام را پاک کنم، نفس حبس شده ام را بیرون دهم و با نعره ای به سوی زنده ماندن بِدَوَم.

چیزی که اینجا نگفته می‌ماند، اهداف من است. پشت هر جنگ و بزن بخوری، نیتی نهفته است که باید ارزش معارضه را داشته باشد، حداقل این باشد که اگر به خاطرش مُردم یا از صفحه روزگار ناک اوت شدم، دلم نسوزد و حسرت عمر سپری شده ام را نخورم. زمان، پول، تلاش ؛ احتمالا چیزهایی هستند که برای یک زندگی شرافتمندانه در این دنیا لازمند ولی هدف من، چیزی ست که مرا بعد از مرگم زنده نگه می‌دارد و مقدار دستیابی به هدف مقدسم، عاملی است که من را در یاد ها زنده نگه می‌دارد. چیزی که امروز من را نگران کرد، حرص و طمعی بود که برای رسیدن به پول و قدرت در من ایجاد شد،برای لحظه ای اهداف مقدسی را که از بچگی تا به الان با خود داشتم، از یاد بردم . فراموش کردم که از خدا می‌خواستم برای چه به من کمک کند و قول هایی که به او دادم را نیز از یاد بردم. چه خواهد شد اگر به جایی برسم و خودم را نیز فراموش کنم؟




آخرین پست سال ۴۰۳

۲۷ اسفند





هدیه هستم _مهره ای گُم در صفحه شطرنج الهی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید