خوب این بار خواستم فی البداهه و همین لحظه و برای اینجا بنویسم خیلی یهویی با اینجا آشنا شدم و به شدت جذبش شدم و دیدم خیلی میتونه برای من که دوست دارم توی نوشتن و خوندن غرق بشم
محیط فوق العاده ای باشه ...
و شاید تو این روزای سخت و طاقت فرسام که حجم زیادی از دلتنگی برای بغل کردن و بوسیدن مامانم رو به دوش میکشم نوشتن و نوشتن بتونه نوری باشه تو شبای تاریک من ...
و به امید اینکه بتونم روزی انقدر شناخته بشم که مامانم با افتخار از اون بالا بهم نگاه کنه و رضایت کامل داشته باشه ...
از یه سنی به بعد دیدم عاشق اینم که تو دنیای کتابا غرق بشم ...با شخصیت هاشون شبانه روز زندگی کنم و همپاشون گریه کنم و شادی کنم ...
بعدش که گذشت دیدم میتونم خودم یک شخصیت بسازم ...اونجوری که میخوام بهش عشق بدم ...
و خلاصه این شد که شروع کردم به داستان نوشتن ...
به اینکه تمام فکرو ذهنم بشه شخصیت های داستانم ...
نگرانشون بشم از اتفاقایی که قراره بیوفته براشون ...
و خلاصه تو این مسیر جذاب قرار گرفتم و حس می کنم این شیرینی چیزه ساده ای نیست که ازش کم بشه
میدونم هرچی بیشتر تو این مسیر ادامه بدم طعم اون شیرینی راه بیشتر و بیشتر میشه