*نیالا*
*نیالا*
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

ناخدای درون من

به نسبت دیروز از وروجک تمرکز خوارم کمتر خبری بود و همین باعث شد کمتر از دیروز دچار سردرگمی و ندونم کاری بشم .

اما راستش امروز ورق دیگه ای از زندگی شکل گرفت .

بعد از یه وقفه ی طولانی دوباره اومدم که بنویسم درست زمانی که تمام خونه سکوته و من این سکوت رو دوست دارم و آزاد تر میتونم فکر کنم و بنویسم .

امروز به خودم فکر کردم به خودم به تصوراتم از خودم به هرچیزی که میرسه به خودم فکر کردم و فهمیدم من خیلی کم به خودم فکر می کنم .

یا شاید خیلی کم میبینم خودمو .

و این یعنی ندیدن خیلی از اشتباه ها ،بی دقتی ها و سهل انگاری های ناخواسته که تنها عاملشون فکر نکردن خواسته است .

انگاری رسیدم وسط یک اقیانوس بزرگ و منم یک ناخدا نابلد وسط اقیانوس با ترس و فکری خالی به اطرافم نگاه می کنم .

هراسونم و نمیدونم چیکار کنم شاید اصلا مشکل طوفان و اقیانوس نباشه شاید مشکل از طوفان فکر و قلبم باشه کی میدونه؟

نمیدونم شده یا نه اما من تو یه سردرگمی مبهمی موندم که هرچی جلوتر میرم بزرگ تر میشه .

اما با تموم ندونستن ها میخوام به همون ناخدای درونم بگم یه کم صبر کن و بشین شاید طوفان آروم شد بعدش که تموم شد خوب اطرافتو ببین .

خوب ببین با نهایت دقت و کیفیت .

شاید اگر به خودت بیای و صبر کنی همه چی عوض بشه یا شاید اگر جور دیگه ای نگاه کنی گره ای از کار حل میشه .

این روزا به ناخدای درونم خیلی میگم اشکالی نداره بلد نیستی گاهی یا فقط ببین یا فقط بپرس .

این روزا ناخدای درونم بدجور ترسیده و شک کرده اونقدر که بی خیال فرمون کشتی شده و مجهول وار به دستاش نگاه می کنه .

به اینکه یادش رفته با همین دستا از دل عمیق ترین اقیانوس هاهم گذشته .حالا گذاشته ترس و وحشت

یادش بره چقدر توانمنده .

ناخدای درونم تو خیلی توانمندی یه کم فقط بشین طوفان که آروم شد خوب به اطرافت نگاه کن اونقدر نگاه کن تا راهی ببینی ‌.

انوقت از پس بقیه راه برمیای هیچی نیست این فقط یک طوفان رهگذره.



ناخدادرونچالشنویسندگی
داستانش مفصله اما اگر بخوام از اول بگم اینه :معماری خوندم ولی بعدش وارد دنیای گرافیک و تولید محتوا شدم حالا دیدم میخوام هم بنویسم هم خلق کنم اما نه یه ساختمون شاید یه کاراکتر ،شاید رنگ بیشتر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید