خانم مبینا
خانم مبینا
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

موراکامیِ دونده

رقابت و چالش همه جا منو به وجد میاره، حتی در کتابخوانی که آرام­ترین و نوازش­بخش ­ترین کاری هست که من در طول روزها برای خودم انجام میدم. این شد که من بازگشتم به ویرگول رو رسمی کردم و اومدم که هرماه برای چالش( کتابخوانی طاقچه) بنویسم.

موراکامی رو عضوی از خودم می­دونم که از قبل تولدم وجود داشته و اگر نبود زندگیم در تلخی می­موند و مدام تلخ­تر میشد! ژاپنی­ها تابحال منو چندین بار در زندگی نجات دادن، یکی از منجی­ هام همین آقای موراکامی هست که دیدگاه اروم و جاری­ تری به من توی این عمر ناهنجار داده، با تشکر فراوان از ایشون یادداشتم رو برای این کتاب شروع میکنم.

چند هفته پیش که ابتدای ثبت­ نامم در طاقچه بی­نهایت بود، برای چالش مردادماه، کتابِ« از دویدن که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» با ترجمه آقای مجتبی ویسی رو شروع کردم. بیشترِ کتاب درباره تجربه­ ی روزهای تمرین موراکامی برای آماده شدن در مسابقات دوی ماراتن از زبان خودش هست و خیلی ساده و نرم( حتی نرم­تر از داستان­های کوتاهش) به زندگی روزمره داخل کتابش می­پردازه، از آب و هوا و تاثیرش روی دویدن گرفته و تا دیدگاه شخصیش درباره هنرمند و نویسنده ­ی خوب رو بیان میکنه. روزمرگی در داستان­های موراکامی انقدر زیباست که بخوای نخوای یک روزی خودت رو روی کاناپه می­بینی که به سقف زل زدی و ناباورانه داری از درون به لحظات ساده­ ی زندگی عشق می­ورزی! در کتاب استعاره­ های زیرکانه و نازی وجود دارد که مخصوص خود نویسنده­ هست، مثلا« ابرها ناگاه انگار یادشان آمد جایی کار دارند و با عجله رفتند» اگر تازه دارید از روزهای افسردگی بیرون میاید و به زندگی بر می­گردید این کتاب دیدگاه خوبی از زندگی واقعی( نه فانتزی داستان­ها و نه سیاهِ یکدستِ ذهن ما در افسردگی) رو بهتون میده.

در کتاب، موراکامی از نبرد هرروزه و احساس تسلیمش به پیری، کنار اومدن و برخوردش با رویدادهای ناملایم زندگیش و.. هم میگه، احساس میکنم بعضی حرف­ها رو قصد نداشته بگه ولی مثل یک پدربزرگ مهربون مارو یک گوشه گیر آوره و شروع کرده به صحبت کردن=) جملاتش احساس بغل کردن میدن. اگر دونده­ هستید پیشنهاد میکنم این زیبایی رو از دست ندید و بهتون قول میدم با تمام کتاب­هایی که درمورد دو خوندید متفاوته و فرق می­ کنه، اصلا خودتون دوست ندارید بدونید توی ذهن یک دونده چی می­گذره اونم اگر هاروکی موراکامی باشه=)؟


بخشی از کتاب( من دوستت دارم آقای موراکامی):

تصور نمی‌کنم اکثر مردم شخصیت مرا دوست داشته باشند. ممکن است تعداد کمی تحت تأثیر شخصتیم قرار بگیرند، اما فقط به‌ندرت کسی آن را دوست دارد. چه کسی احتمالاً در این دنیا احساسات گرم، یا چیزی شبیه آن را، نسبت به آدمی که سازش نمی‌کند و یا هر وقت مشکلاتی پیش می‌آید، خود را به‌تنهایی در گنجه مخفی می‌کند، دارد؟ آیا ممکن است مردم یک نویسنده‌ی حرفه‌ای را دوست داشته باشند؟ واقعاً نمی‌دانم. امکان دارد جایی در دنیا چنین چیزی باشد اما مشکل است به آن عمومیت بدهیم. حداقل برای منی که سال‌ها چندین رمان نوشته‌ام نمی‌توانم تصور کنم که کسی مرا برای شخصیت خودم دوست داشته باشد. دوست نداشتن و نفرت به نحو طبیعی تری جلوه می‌کند.


  • نیم فاصله نمیخوره اینجا و متنم رو خیلی نامرتب کرده، عذر میخوام از این شلوغی.





هاروکی موراکامیچالش کتابخوانی طاقچهکتابدودویدن
Still young, still doing mistakes, still growing, still learning⁦◕ᴗ◕✿
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید