رقابت و چالش همه جا منو به وجد میاره، حتی در کتابخوانی که آرامترین و نوازشبخش ترین کاری هست که من در طول روزها برای خودم انجام میدم. این شد که من بازگشتم به ویرگول رو رسمی کردم و اومدم که هرماه برای چالش( کتابخوانی طاقچه) بنویسم.
موراکامی رو عضوی از خودم میدونم که از قبل تولدم وجود داشته و اگر نبود زندگیم در تلخی میموند و مدام تلختر میشد! ژاپنیها تابحال منو چندین بار در زندگی نجات دادن، یکی از منجی هام همین آقای موراکامی هست که دیدگاه اروم و جاری تری به من توی این عمر ناهنجار داده، با تشکر فراوان از ایشون یادداشتم رو برای این کتاب شروع میکنم.
چند هفته پیش که ابتدای ثبت نامم در طاقچه بینهایت بود، برای چالش مردادماه، کتابِ« از دویدن که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» با ترجمه آقای مجتبی ویسی رو شروع کردم. بیشترِ کتاب درباره تجربه ی روزهای تمرین موراکامی برای آماده شدن در مسابقات دوی ماراتن از زبان خودش هست و خیلی ساده و نرم( حتی نرمتر از داستانهای کوتاهش) به زندگی روزمره داخل کتابش میپردازه، از آب و هوا و تاثیرش روی دویدن گرفته و تا دیدگاه شخصیش درباره هنرمند و نویسنده ی خوب رو بیان میکنه. روزمرگی در داستانهای موراکامی انقدر زیباست که بخوای نخوای یک روزی خودت رو روی کاناپه میبینی که به سقف زل زدی و ناباورانه داری از درون به لحظات ساده ی زندگی عشق میورزی! در کتاب استعاره های زیرکانه و نازی وجود دارد که مخصوص خود نویسنده هست، مثلا« ابرها ناگاه انگار یادشان آمد جایی کار دارند و با عجله رفتند» اگر تازه دارید از روزهای افسردگی بیرون میاید و به زندگی بر میگردید این کتاب دیدگاه خوبی از زندگی واقعی( نه فانتزی داستانها و نه سیاهِ یکدستِ ذهن ما در افسردگی) رو بهتون میده.
در کتاب، موراکامی از نبرد هرروزه و احساس تسلیمش به پیری، کنار اومدن و برخوردش با رویدادهای ناملایم زندگیش و.. هم میگه، احساس میکنم بعضی حرفها رو قصد نداشته بگه ولی مثل یک پدربزرگ مهربون مارو یک گوشه گیر آوره و شروع کرده به صحبت کردن=) جملاتش احساس بغل کردن میدن. اگر دونده هستید پیشنهاد میکنم این زیبایی رو از دست ندید و بهتون قول میدم با تمام کتابهایی که درمورد دو خوندید متفاوته و فرق می کنه، اصلا خودتون دوست ندارید بدونید توی ذهن یک دونده چی میگذره اونم اگر هاروکی موراکامی باشه=)؟
بخشی از کتاب( من دوستت دارم آقای موراکامی):
تصور نمیکنم اکثر مردم شخصیت مرا دوست داشته باشند. ممکن است تعداد کمی تحت تأثیر شخصتیم قرار بگیرند، اما فقط بهندرت کسی آن را دوست دارد. چه کسی احتمالاً در این دنیا احساسات گرم، یا چیزی شبیه آن را، نسبت به آدمی که سازش نمیکند و یا هر وقت مشکلاتی پیش میآید، خود را بهتنهایی در گنجه مخفی میکند، دارد؟ آیا ممکن است مردم یک نویسندهی حرفهای را دوست داشته باشند؟ واقعاً نمیدانم. امکان دارد جایی در دنیا چنین چیزی باشد اما مشکل است به آن عمومیت بدهیم. حداقل برای منی که سالها چندین رمان نوشتهام نمیتوانم تصور کنم که کسی مرا برای شخصیت خودم دوست داشته باشد. دوست نداشتن و نفرت به نحو طبیعی تری جلوه میکند.