توی این مطلب با بررسی تکههایی از چهار ترجمه از داستان کوتاه «The Night Face Up» نوشتهی #خولیو_کورتاسار میخوایم ببینیم برداشت اشتباه مترجمها تا چه حد میتونه تفسیرمون از داستان رو مغشوش کنه یا کلاً به بیراهه ببره. #عبدالله_کوثری #قاسم_صنعوی #بهمن_شاکری #امید_نیک_فرجام
همین اول، نتیجهی بررسی رو بگم که اگه خواستید، مصداقهاش رو در ادامه ببینید:
درک کوثری از متن انگلیسی و زبان درستی که انتخاب کرده، قابلمقایسه با سه مترجم دیگه نیست ولی ترجمهاش جاافتادگی و بیدقتی کم نداره و نشون میده حتی ترجمهی امثال کوثری هم باید ویرایش مقابلهای بشه.
ترجمهی صنعوی و شاکری اشتباهات و بیدقتیهای مهلکی دارن. زبان کهنهای هم که انتخاب کردهان اصلاً مناسب یه متن معاصر نیست.
ترجمهی نیکفرجام هم که بیشتر به شوخی شبیهه :)
۱. اینجا راوی داره میگه شخصیت اصلی داستان اسم نداره و از ضمیر "او" براش استفاده میکنم چون آدمیه که مدام توی فکر و خیاله و درواقع شخصیتش مسخشدهست. این تفسیر با تم کلی آثار کورتاسار و اتفاقات همین داستان همخونی داره.
۲. جملهی به این سادگی رو نمیدونم چطور میشه اینطور ترجمه کرد!
۳. این هم صرفاً یه توصیف سادهست: دارودرخت ویلاها اونقدر زیاده که به پیادهروها هم سرک کشیدهان. مرز نامحسوس بین پیادهروها و حیاط ویلاها هم پرچینهای کوتاهه.
۴. ترجمهی کاملاً اشتباه و معکوس! اتفاق اصلی داستان همین تصادفه ولی مترجم منکر وقوعش شده!
۵. مترجم اینجا جدای از اشتباه در ترجمهی زمان فعل که با ادامهی جمله هم نمیخونه، اسم قبیله رو هم به جای «موتِکاها»، «آزتکها» ترجمه کرده که باز معنای جمله رو عوض میکنه.
۶. اینجا همهی ترجمهها یا اشتباهن یا ناقص.
۷. از بافت متن میشه متوجه شد limb در اینجا به معنای شاخهی درخته. اکثر مترجمها پَرت ترجمه کردهان!
۸. اینکه "مطب" رو به "اداره" ترجمه کنی یه اشتباهه، بدترش اینه که اشتباهاتت درست شبیه اشتباهات مترجمی باشه که قبل از تو همین متن رو ترجمه کرده!
۹. اون سهنقطه نقش مهمی توی تعلیق سرنوشتِ شخصیت اصلی داره که هیچ کدوم از مترجمها بهش دقت نکردن.
۱۰. صدای نازک قفل؟! :))
۱۱. توی این ترجمهها هم انواع و اقسام اشتباهات ترجمهای در سطح واژگانی دیده میشه.
۱۲. اینجا میبینیم که اسم داستان هم اشتباه ترجمه شده. نه در بیمارستان و نه در دالانِ تنگ خبری از آسمان نیست. شخصیت اصلی در جایجای داستان «طاقباز» دراز کشیده.
۱۳. توصیفهایی که مابهازایی در متن مبدأ ندارند!
۱۴. راوی میگه آبِ توی بطری به چشم شخصیت اصلی مثل حباب شده بود، شمایلی شفاف جلوی سایهی لاجوردیِ تیرهی پنجرهها.