دیدین در یک آن در یک لحظه همه چیز دست به دست هم میده تا یکاری رو انجام بدین؟
یه حسی که فقط ثانیه ای افتخار همنشینی باهاش رو پیدا میکنین
بعد میره دیگه نیست
یه انگیزه ای که باعث میشه دست به انجام یه کاری بکنین
میشه اسمش رو گذاشت جرقه ذهنی، شوقِ زندگی، امیدِ بودن، یا هرچیز دیگه ای
یه حس خوب که میگه نفس میکشی، هنوز هستی، تاثیر میذاری، زندگی رو بهتر میکنی و میتونی که "بودن" رو تجربه کنی
این حس دقیقا زمانی پیشت میاد که هیچوقت فکرشم نمیکنی یه غریضه ی آشنا مثل انجامِ وظیفه ای که قولشو دادی . بعضی وقتا انقد درگیر "زندگی نکردن" هستی که این جرقه حتی اگه کنارت هم باشه اونو احساس نمیکنی
مثل خوردن فلافل تو یه شب بارونی که چتر داری ولی بازش نمیکنی تا خیس شی، میخوای دهنت فقط بجوئه و گوشاتم فقط صدای قطره هایی که به زمین میخورن رو بشنوه
یا مثل موقعی که بعد از 20 دیقه گوش کردن به موزیک یک آن یه صدای دیگه ای میشنوی و کم کم صدای موزیک محو میشه
یا مثل لحظه ای که میبینی یکی چند دیقس داره نگات میکنه و تو نمیدونستی، یکم خجالت میکشی و بعد بنگ دوباره جرقه ذهنی ...