ویرگول
ورودثبت نام
مردِ چی‌چِکا
مردِ چی‌چِکا
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

تو دلم باشه خیالم راحته. هر جا میرم هست دیگه.

سلام از سفر کاری شنبه‌ی گذشته برگشتم و به شدت هم درگیر کار بودم و شرایط روحی خوبی نداشتم نوشته‌ این هفته تاخیر خورد ببخشید.
اینقدر درگیر بودم و حالم خوب نبود که یادداشت‌های کوچیک که جمع آن‌ها می‌شه این نوشته را ننوشتم و کلی حرف از هفته گذشته کلی حرف تو دلم مونده بزنم، اینجا یک مقداری راحت‌تر از دنیای واقعی می‌تونم حرف زنم و بنویسم و مرسی که می‌خونید.
تهران که بودم فکر می‌کردم اگه الا "سین" بود چقدر حرف داشتیم بزنیم باهم، می‌تونستم براش هدیه بخرم. خوشحالش کنم ولی راهی نبود جز که «از یادش منفک بشیم» .
شب دوم بعد از کلاس‌ها بچه‌ها رفتن بیرون خوشی ولی من خسته بودم برگشتم هتل یه دوش گرفتم و هی به "سین" فکر کردم و با دوستی حرف زدم جدا این رفیق اگه نبود یک پاک سیگارو همون‌جا می‌کشیدم، ولی نتونستم تحمل کنم و رفتم یک پاکت خریدیم و دو نخ کشیدم که دیگه دوستم تشر زد و گفت بسه!
این پاکت دوم این ماهم بود و تا آبان دیگه نمی‌خرم.
بعد از تهران می‌خواستم یکی دو روزی برم رشت ولی نشد و در نهایت هر چی پول داشتم بلیت هواپیما گرفتم و برگشتم، واقعا نمی‌کشیدم دیگه تهران بمونم. آخه می‌دونین تهران که دریا نداره، راستی من اهل بندرعباس و دیوونه‌ی دریا هستم. چند روز دریا نبینم مریض می‌شم.
من دو تا دوست به اسم‌های چیهیروو و تی‌تی (اسم مستعارشونو می‌گم اینجا) دارم و واقعا دوست‌های خوبی برام هستن، وقتی برگشتم بعد از دیدن خانواده اون‌ها رو دیدم و تی‌تی کلی از دوست‌پسرش که کات کردن گفت. خیلی وقت بود چیهیروو رو ندیده بودم و وقتی بعد از یک ماه فکر کنم دیدیمش بغلش کردم و کلی حرف زدیم، اینقدر دوست دارم این دو تا دیوونه دوست داشتنی رو در آینده با دوست‌پسراشون ببینم.

پارسال که "سین" رفت جلوی خودمو گرفتم گریه نکردم، قوی موندم اما دیشب، 17 مهرماه که باز مورد هجوم خاطرات خوب "سین" قرار گرفته بودم کلی کار داشتم و باید پدر و خواهرو جا به جا می‌کردم و کلی کار دیگه! وقتی که تنها تو ماشین بودم با صدای علیرضا قربانی که می‌خوند:
روزگار غریبیست نازنین
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی
دوستت دارم دوستت دارم...
وقتی رسید به این قسمت که: نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد...
بغض یک ساله‌ام ترکید و گوله گوله اشک ریختم و «درست وقتی که فکر می‌کنی دیگه هیچی بدتر از این نمی‌شه سیگارت هم تموم میشه» بعد دوباره خودمو کنترل کردم که خواهرم نفهمه دارم گریه می‌کنم و خونه برگشتیم! تی‌تی بهم پیام داد که حالش خوب نیست و کلی برام نوشت از حالش از اون مردتیکه. بهش گفتم تی‌تی من با چیزایی که از اون می‌دونم خوشحالم برات که ای رابطه تموم شده خودت هم می‌دونی که آدم بی برنامه، هدف و ول معطلی بوده، ولش کن! حالا خودم داغون! فهمید ناخوشم کلی براش حرف زدم و از جای خالی‌اش گفتم و دیگه نمی‌خوام باشه بذاریم در خوب‌ترین حالت ممکن تو ذهنم بمونه.
بدجوری دلم سیگار می‌خواد آخه وقتی فیلتر سیگار می‌خوره به لب‌هام انگاری "سین" منو بوسیده و اینجوری می‌تونم "سین" رو تو سینه‌ام احساس کنم، یک عکس دو نفره داریم باهم باید برم تو اتاق، بکنمش تو قاب بذارمش بالا طاقچه! دلم تنگه برای یک کبریت دو سیگارهامون یا وقتی که تو بغلم سیگار می‌کشید.
وقتی بوی سیگار می‌پیچید توی اون پیچ موهاش، پارسال بود که رفت، عین رفتن جان از بدن دیدم که جانم میرود ولی انگاری همین الا رفته و دلم تنگشه! نمی‌دونین چقدر! بهترین راه داشتنش همونیه که
چهرازی گفته :تو دلم باشه خیالم راحته. هر جا میرم هست دیگه. دلبرو. خیالت جم درد نمیکنه .فقط دیگه نمیشه دیدش، اخه دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن، ولی ندیدن بهتر از نبودنش.

سیگار داری؟

دلبرسینچهرازی
تکه‌هایی از احوالات مردی که در جنوب ایران، بندرعباس زندگی می‌کند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید