حقیقتش انگار هیچ چیز اونطور که باید پیش بره،پیش نمیره
فکر میکردم که خیلی قراره بعد از تو عوض بشم و تبدیل به شخصیتی بشم که فکر میکردیم تمام این سالها قراره باشم.
یک شخصیت قوی و تا حدی بدون احساس اما نمیدونم چرا بعد یک سال دوباره به یادت افتادم و البته میدونم که تو قرار نیست که بهم فکر کنی یا حتی برام گریه کنی اما دوست داشتم که امروز گریه کنم برات
و بهت بگم مرسی که بودی کنارم پسرجون
مرسی که باعث شدی بزرگ شم و همیشه به یادت باشم
با وجود اینکه که هیچ وقت شبیه تایپ ایده الم نبودی اما امیدوارم یک دختر فیلم باز خفن
پیدا کنی و کنارش شاد باشی.راستی فکر میکنم چند سال بعد قراره ازدواج کنی درسته؟
راستی کنکورت خوب بود؟اصلا حالت چطوره؟هنوز منو یادت میاد؟
بعید میدونم اما من یادمه تو رو
و به یادت خواهم موند
مرسی ازت و مرسی که بزرگم کردی
17 تیر سال 1402