ویرگول
ورودثبت نام
رعنا سیفی
رعنا سیفی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

معرفی کتاب| ربکا

ربه کا(دافنه دوموریه)
ربه کا(دافنه دوموریه)

رمان ربکا اثر دافته دوموریه نویسنده‌ی انگلیسی است. که در سال ۱۹۳۸ به چاپ رسیده است و اولین ترجمه‌ی این رمان به فارسی توسط حسن شهباز صورت گرفته است.همچنین فیلم ربکا به کارگردانی آلفرد هیچکاک، جوایز اسکار بهترین فیلم و فیلم برداری را دارد.

کتابی که من مطالعه کردم از انتشارات آتیسا به ترجمه‌ی سعید اختری زاده شامل ۲۶ فصل و ۳۷۵ صفحه می‌باشد.این کتاب ترجمه نسبتا خوبی دارد ولی دارای اشکالات تایپی زیادی است.جلد کتاب گالینگور و چاپ سوم ۱۳۹۸ می‌باشد.از نظر صفحه آرایی مناسب و طرح روی جلد هم متناسب با موضوع رمان می‌باشد.

این رمان از زمان حال و با خوابی که روای دیشب دیده و در حال روایت آن است شروع می‌شود. که راجع به مندرلی(عمارت خانوادگی خاندان دوینتر) می‌باشد و فصل اول کتاب با گفتن (مندرلی دیگر وجود ندارد) و پایان خواب روای، به پایان می‌رسد. فصل دوم کتاب روای و ماکسیم(همسرش) در حال زندگی در هتل هستند که روای به مقایسه زندگیشان با وقتی در مندرلی بودند می‌‌پردازد و یادآوری هر آنچه که ماکسیم را به یاد مندرلی می‌اندازد را آزاردهنده می‌نامد.در ادامه رمان، راوی با فلش بکی نحوه‌ی آشنایی خود را که ندیمه ای بیش نبود با ماکسیم دوینتر به تصویر می‌‌کشد.
یکی از نکات جالب این رمان، آن است که نام روای هیچگاه آشکار نمی‌شود و صرفا او را بعد از ازدواج خانم دوینتر می‌نامند. این امر نشان از عدم داشتن هویت افراد ضعیف جامعه می‌باشد که حتی بعد از ازدواج هم نام اصلی او ذکرنمی‌شود برخلاف ربکا(همسر سابق ماکسیم).
راوی طی داستان بارها خود را با ربکا مقایسه می‌کند.راوی داستان که دختری ساده و بی آلایش بود، خود را در مقابل تعریف و تمجید هایی که همه از ربکا می‌کنند و از او به شایستگی و زیرکی و زیبایی بی حد وحصرش یاد میکنند؛ خرد و بی ارزش می‌یابد و اعتماد به نفسش چنان پایین می‌آید که حتی توانایی دستور دادن به ندیمه های عمارت را هم ندارد. تا اینکه پس از پیداشدن جسد ربکا، ماکسیم که از ابتدای داستان لام تا کام صحبتی راجع به مندرلی و افرادی که در آنجا ساکن هستند و گذشته ای که با ربکا داشته به راوی نکرده بود.لب باز می‌کند و اینجاست که راوی به شخصیت واقعی ربکا که زنی فاسد و ناپاک بوده پی می‌برد.البته همین عدم صحبت بین راوی و ماکسیم سبب تفکرات متفاوتی در هر دوی آن ها می‌شود که هر کدام به نوعی حس می‌کنندکه در خوشبخت کردن دیگری موفق نبوده اند.

در نهایت داستان با به آتش کشیده شدن مندرلی به پایان می‌رسد.مندرلی که با ربکا مندرلی شده بود اکنون با نبودش مندرلی را به نابودی کشاند.

پی نوشت:چند سال پیش با تماشای فیلم ربکا که به کارگردانی هیچکاک ساخته شده به خواندن رمان آن ترغیب شدم.باید بگویم که تا حدود فصل بیستم از کتاب، از خواندن آن و زمانی که برایش گذاشته بودم اظهار پشیمانی می‌کردم. ولی اکنون پس از پایان داستان حتی مجبور به دوباره خوانی دو فصل اول رمان شدم تا کامل متوجه ماجرای پیش آمده بشوم و البته جذابیت رمان تازه برایم آشکار شد.

ربه کارعناسیفیکتابخوانیحال خوبتو با من تقسیم کنداستان
کتاب خوان و داستان نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید