◙ پرهام فرهنگ وصال
◙ نوشته شده در ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱
پرونده «آرمان عبدالعالی» به دفعات توسط دیوانعالی اعادهدادرسی شده. در آخرین بار، پس از ابرام دیوان، خانواده «غزاله شکور» یک ماه فرصت دادند تا در صورت کشف جسد از اجرای حکم بگذرند. در این فرصت، وکیل قاتل بهجای اینکه از ظرفیتهای موجود برای جلبنظر اولیای دم استفاده کند، بدتر به ایشان حملهور شده. مستند آورده که در ماههای نخست ناپدیدشدن غزاله بیمهاش تمدید شده و از دانشگاه مرخصی تحصیلی برایش دریافت شده. سپس ادعاهایی سست مطرح گردیده که مقتوله در کشور امارات رؤیت شده است.
حالآنکه وکیل محترم میدانسته تمدید بیمه و اخذ مرخصی تحصیلی توسط والدین غزاله انجام شده، آن هم در ماههای نخستِ ناپدیدشدن مقتوله که هنوز نه قتل مسجّل بوده، نه مجرمیّت متهم (آرمان). طبیعی و عقلانیست که در آن زمان والدین امید به زندهبودن دخترشان داشتهاند و پیگیر کارهای اداری او از قبیل بیمه و دانشگاه بودهاند. لازم بود وکیل محترم قبل از طرح این ادعاهای شاذ، عقلانیت متعارف و ضمیر خردورز خویش را بیشتر بهکار میبست.
پس از شش سال رسیدگی و چند بار تأیید حکم توسط دیوانعالی، و درست زمانی که اولیای دم میتوانستهاند حکم را اجرا کنند ولی ذرهای نرم شده و به امید فهمیدن سرنوشت جسد از اجرای حکم قطعی برای مدتی دست نگه داشتهاند، چرا باید با طرح ادعاهای تازه و آشوبنده، روح و روان مجروحشان را سنگباران کرد؟ با چه قصد و نیتی؟ زمان طرح ادعاهایی مانند چرایی تمدید بیمه و اخذ مرخصی تحصیلی در همان ماههای اول رسیدگی بود. مدارک و مستندات چنین ادعایی نیز از همان روز نخست قابل استحصال بوده و چنین نیست که پس از شش سال و با وجود چندین مرتبه تایید حکم اعدام کشف شده باشد.
البته که من با دادن اختیار تامِ اجرای حکمی به شدت اعدام به دست افرادی لبریز از حس خشم، با روان ازهمگسیخته، و فاقد دانش حقوقی (در اینجا والدین غزاله) زاویه دارم، و یادداشتی را بهتفصیل در همین باره نوشتهام. اما فرق است میان نقد به قوانین موجود، و اصرار و تلاش وافر برای واردکردن زجر و نفرت بینهایت به اولیای دم! فرق است میان مخالفت اصولی با مجازات اعدام (کارزار «نه به اعدام») و تحمیل شکنجههای روحی و روانی بیحدّومرز به والدینی که فقط و فقط دنبال یافتن نشانی از سرنوشت جسد فرزندشان هستند، و وضع موجود به آنها هیچچیزی عرضه نمیکند الا «حق قصاص».
بسیار عجیب (و البته حائزاهمیت) است که وکیل محترم و خانواده آرمان درست در لحظهای که اندک روزنهٔ یکماههای برای فاصلهگرفتن از اجرای حکم اعدام باز شده، مرتکب دقیقاً همان قسم ویرانگری علیه روح و روان اولیای دم میشوند که فرزندشان علیه زندگی و جسد بیجان غزاله مرتکب شده. اینجاست که دیگر حقوق کیفری در تمامیت تئوریک، تقنینی و اجرایی خود جا میماند، و کار را باید سپرد به دست روانکاو. اینجاست که باید بهطور خاص psyche پدر قاتل را کاوید، و روی تکتک حرکات و کلماتش دقیق شد.
به قول یک کاربر ناشناس توئیتر: “مسلم است که هیچ پدر و مادری برای زندهماندن فرزندشان کوتاهی نمیکنند.” باری، چالش اینجاست که هزارتوی ذهن، روان، و ناخودآگاه آدمی، بیشمار تعبیر از «زندهماندن» و «کوتاهینکردن» خلق میکند. تعابیری که گاه هولناک هستند و متناقض با مفاهیم عرفی از «زندگی» و «کوتاهینکردن». «اکبر خرمدین» هم پدر بود، و با قصابیکردن «بابک خرمدین» و دیگر فرزند و دامادش، در منظومهٔ پریشان روانی خود و با تعابیر شخصیاش از نیک و بد، برای رهایی فرزندان و دامادش از گناه و فساد هیچ «کوتاهی نکرد» و به آنان «زندگی جاودان» بخشید!
روان و یاختههای ناخودآگاه آدمی چنان قابلیت خلق تعابیر و توجیهات دهشتناک دارد، که هیچگاه مدرنترین رویکردهای جرمشناسی و کیفرشناسی توان رسیدن به آستانهاش را نیز نداشته و نتواند داشت. ناخودآگاه والدین و وکیل محترم آرمان از دسترس خود ایشان نیز خارج است. لیکن انگارههای مهمی از تجسّم ایماژ «پدر اقتدارگرا» برای پدر قاتل داریم. تصور میکنم آرمان قربانی «پدر اقتدارگرا» شده. چه در نحوه قتل و نابودسازی جسد، چه شکل پیشبردن پرونده و رفتار با اولیای دم، چهحتی رنگبندی و ادبیات آگهی ترحیم. در همه ردّپای پدر پیداست.
پدر در ویدئویی بر سر خاک تازهٔ فرزند اعدامیاش، به پای همسر افتاده و فریاد میزند: ”نتوانستم پسرت را نجات دهم. ببخش «من» را. آرمان «من» را ببخش.“ زجر و دردی که تحمل میکند طبیعتاً ورای توصیف است، اما در همین جملات یک «من» غولآسا از ناخودآگاهی «اقتدارگرا» شعلهور میشود. گویی پدر آرمان اول از کمآوردن «من»اش درمانده است، و دوم از مرگ فرزندش.
انگارنهانگار که قتلی رخ داده و جسد غزاله هنوز مفقود است. انگارنهانگار که قانونی (هرچند معیوب) هست و دادگاهی و خانوادهٔ مقتولی. انگار پدر قاتل تمام کائنات را در شخص خود میبیند که بناست یکتنه قاتل را «نجات» دهد، حال قانون و خون ریخته و جسد مفقود و هستونیست دیگران در میان باشد یا نباشد! البته تأکید میکنم: افتادن به ورطهٔ تخطئه و نکوهش پدر نیز خطای فاحش است. او نیز در زنجیر ناخودآگاه خویش گرفتار و مسلوبالاراده مانده. او را فقط باید فهمید.
پدر در ویدئویی دیگر، بر گور خیسِ فرزندش میگوید: ”بچههای ما اینجا نباید بمانند، خطرناک است.“ سپس با دست قبر آرمان را نشان میدهد، یعنی: نتیجهٔ ماندنِ نوجوانان در ایران فقط و فقط این است که قاتل شوند و جنازه مقتول را ناپدید کنند و اعدام شوند! اما آیا واقعیت این است؟ یکایک نوجوانان ایران مرتکب چنین جنایت هولناکی شده و اعدام شدهاند؟ در ناخودآگاه «پدر اقتدارگرا» پاسخ به این پرسش مثبت است، چون برای او تمام ایران و حتی جهان یعنی شخص خودش! دست خودش نیست، و فرزند قاتلش را نیز با همین تلقینها پرورش داده.
در همان ویدئو، پدر حتی میگوید: ”فقط «یک دختر» آورده بود خانه، دو سه سال بزرگتر از خودش.“ گویی در psyche او غزاله نه انسان است، نه فرزند مادر و پدری دیگر. او در ناخودآگاه خود، مقتوله را فقط «یک دختر» میداند که از حقوق مسلم و بدیهی پسرش این بوده که مثل یک کالای مصرفی او را «به خانه» بیاورد. در شیوه ارتکاب جرم هم که دقت کنیم، کنشی مشابه را از آرمان میبینیم. برای او فقط «یک دختر» مُرده بود که اصلاً اهمیتی نداشت از پله افتاده یا او با میله بارفیکس جمجمهاش را متلاشی کرده. حتی مهم نبود که جسدی از «یک دختر» مانده یا نه.
رفتار آرمان حاکی از این بود که جستجوی والدین «یک دختر» برای جسد فرزندشان امری بیاهمیت است؛ فقط باید هرچه سریعتر و بدون نقنق بیخود دو تا امضاء پای یک کاغذ بزنند تا او زودتر به تحصیلات عالی خود بپردازد، و کارشناسیارشد و دکتری و پسادکتری را بهکردار «پدر اقتدارگرا»ی خود سپری کند. طبق گزارشها، پدر صریحاً چنین چیزی را به زبان آورده.
کهنالگوی «پدر اقتدارگرا» چنان برجسته است که حتی در آخرین دیدار با آرمان به او کشیده میزند و بهزانوافتادنِ فرزندش لحظاتی قبل از اعدام را امر میکند. یورش ناخودآگاه چنان سهمگین است که تا لحظه آخر نمیتواند بفهمد والدین غزاله فقط دنبال نشانی از کالبد فرزندشان هستند؛ شکنجه و تحقیر مجرم پای چوبۀ دار نهتنها چاره نیست، نمک به زخمشان هم هست. برای همین است که والدین غزاله حتی از «حق قصاص» و «میل انتقام» هم به مفهوم اخص فاصله گرفتند؛ فقط خواستند از فشار این بازی روانی، از این سوهان روح خلاص شوند، و «کولهبار از دوششان» برداشته شود.
هیچ قانونی و هیچ تئوری جرمشناسی و کیفرشناسی بینقص نیست. اما کار که به تاریکترین دالانهای روان آدمی کشید، مترقیترین نظامهای حقوقی نیز کم میآورند. خونبازیِ اقتدارگرایانه که از ناخودآگاه زبانه کشید، آن شهوتی عیان میشود که «صادق هدایت» در «سه قطره خون» وصف کرده. و آخرین خاطرۀ آرمان عبدالعالی از «پدر اقتدارگرا» قبل از خُردشدنِ مهرههای گردن و قطع نخاع در اثر فشار طناب دار: سوزش جای سیلی پدر، روی صورت. آری، اینچنین «تیتان ساتورنِ» روزگار ما، در قامت «پدر» آرمانش را بلعید.
◙ پرهام فرهنگ وصال
◙ نوشته شده در ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱