Penniless Gamer
Penniless Gamer
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

ادبیات‌ ژاپن: سایاکا موراتا [ یک]


خانم سایاکا موراتا
خانم سایاکا موراتا


به مناسبت انتشار تازه‌ترین کتاب خانم سایاکا موراتا، زمینی‌ها( Earthlings) هم بخاطر علاقه شخصی‌ خودم به این نویسنده تصمیم گرفتم مصاحبه‌ها و نوشته‌هایشان را ترجمه کنم. به دو دلیل، هم اینکه با روحیات و نظراتشان آشنا شویم که به فهم آثارش کمک خواهد کرد، هم اینکه افراد بیشتری را به خواندن کتاب‌های ایشان ترغیب کنم. چرا که آنقدری که در سطح جهانی مورد توجه قرار گرفت-فروش میلیونی و ترجمه شدن کتابشان به سی زبان-بین کتاب‌خوانان ایرانی مورد توجه قرار نگرفته است با اینکه دو ناشر متفاوت، کتابشان را در ایران به نام‌های زنِ فروشنده و فروشگاه شبانه‌روزی چاپ کرده‌اند.


مطالبی که در ادامه می‌آید نوشته‌های خانم موراتا است که در سایت LitHub منتشر شده است.


از زمان کودکی، به فرازمینی‌ها احساس نزدیکی بیشتری می‌کردم تا انسان‌ها.

به یاد نمی‌آورم چه زمانی برای اولین بار مفهوم «بیگانه‌های فضایی» را درک کردم. به نظرم همان لحظه که درک کردم خودم یک زمینی‌ام، آنها را شناخته‌ام. کتاب‌های مصوری که در کودکی خواندم، مانگاهایی که در خانه‌ٔ دوستانم خواندم و کتاب‌هایی که پنهانی از قفسهٔ کتاب‌های برادرم قرض کردم، پر از بیگانه‌های فضایی بودند. در انیمیشن‌های مخصوص کودکان هم بیگانه‌های فراوانی حضور داشتند، بیگانه‌هایی که عاشق می‌شدند و به زمین سفر می‌کردند.

در یکی از کتاب‌های کودکان، خانواده‌ای فضایی به زمین می‌آیند و ظاهر انسانی به خود می‌گیرند تا از لو رفتن‌شان جلوگیری کنند. لباس‌های آدم‌ها را می‌پوشند و به زبان آدم‌ها صحبت می‌کنند و با تمام کسانی که در همسایگی‌شان زندگی می‌کنند آشنا می‌شوند.

کتاب‌های دیگری هم با موضوع یکسان بودند که بیگانه‌ها تظاهر می‌کردند انسان‌اند تا از شناسایی شدن اجنتاب کنند. یه جور احساس نزدیکی عجیبی با آنها می‌کردم. من هم حس می‌کردم دارم اَدای یک آدم زمینی در می‌آورم، در مدرسه و مهدکودک.

من همیشه بچهٔ به شدت گوشه‌گیری بودم. مادر و پدرم نگران این مسئله بودند که آیا من می‌توانم مثل یک بچهٔ عادی به مدرسه بروم یا نه. مربی مهدکودکم به معلم دبستانم هشدار داده بود که من به طرز غیرعادی‌ای حساس هستم، اشکش دم مشکم است، زیادی ساکت و نزدیک‌ترین صندلی به معلم به من داده شده است. نمی‌خواستم در کلاس به یک ماهیت غریبه تبدیل شوم، به همین خاطر از بچه‌هایی که در اطرافم بودند تقلید کردم و تمام تلاشم را کردم تا آنجایی که می‌شد عادی به نظر برسم و انگشت‌نما نشوم. دوران مدرسه واقعا بی‌رحمانه بود. آدم‌های غربیه و غیرعادی به سرعت شناسایی می‌شدند و مورد بازخواست گروهی قرار می‌گرفتند و دست انداخته می‌شدند. دلم می‌خواست عادی‌ترین زمینی شوم.

یک جورهایی من یادآور‌ آن بیگانه‌هایی بودم که نقش زمینی بودن را به دقت و احتیاط تمام حفظ می‌کردند تا بخاطر بیگانه بودن اخراج نشوند. تنها تفاوت من با آنها این حقیقت بود که من واقعا یک زمینی بودم. من سیاره‌ای نداشتم که بتوانم به آن برگردم.

در همین زمان بود که یک بیگانه خیالی را ملاقات کردم. آن موقع هشت سالم بود.

در طول روز، هنگامیکه با دیگر زمینی‌ها زندگی می‌کردم، آسیب می‌دیدم. هر چقدر که سعی می‌کردم ادای یک زمینی عادی را درآوردم و با بقیه صحبت‌های کوتاه می‌کردم، در لحظاتی که با دیگر زمینی‌ها سپری می‌کردم، زخم‌هایی روی قلبم ایجاد می‌شد. هر چند روز، باید در دستشویی قایم می‌‌شدم و تا مرز بالا آوردن گریه می‌کردم. وقتی به خانه می‌رسیدم و به تخت‌خوابم می‌رفتم، درونم پر از زخم شده بود.

درست در همین موقع بود که بیگانه‌فضایی به نام اِی (A) از پنجره داخل شد.

من و اِی در یک آن، عاشق هم شدیم. در چشم‌بر‌هم‌زدنی تخت‌خوابم تبدیل به سفینه‌فضایی شد و ما دوتا، هرشب در فضا پرواز می‌کردیم. طولی نکشید که تخت‌خوابم به سیاره‌ای رسید که زمین نبود. بیگانه‌های خیالی زیادی آنجا بودند و دوستانی زیادی پیدا کردم. از این بعد به این سیاره می‌رفتم تا روحم التیام بیابد.

آن سیاره‌ٔ مرموز، تنها جایی در کل جهان بود که من می‌توانستم با همان شخصیتی در آن حضور داشته باشم که با آن شخصیت زاده شده بودم و بخاطرش دوست‌نداشتنی نباشم. جایی که می‌توانستم در آن محبت را حس کنم بدون اینکه لازم باشد نقش یک آدم را بازی کنم. اوقاتی که نیاز نبود با زمینی‌ها معاشرت کنم، بیشترش را در آنجا می‌گذراندم.

اولین عشقم،‌ اولین بوسه‌ام، اولین دِیتم‌،‌ اولین بازیِ قایم‌باشک، خوابیدن مثل یک خانواده شاد- تمام این‌ها را کنار بیگانه‌های خیالی تجربه کردم.

اکنون در چهل‌ویک‌ سالگی‌ هم، همچنان دارم همان کار را انجام می‌دهم. ولی هرگز پیش از این دربارهٔ بیگانه‌های خیالی به کسی چیزی نگفته بودم. اگر به فرار از واقعیت متهم می‌شدم و مورد تمسخر واقع می‌شدم یا «درمان» می‌شدم و بیگانه‌های خیالی‌ام را از دست می‌دادم، می‌مُردم. آدم‌ها، وقتی که تنها مکانی که در آن التیام می‌یابند نابود شود، می‌میرند. بخاطر همین، برای اینکه زنده بمانم و دوام بیاورم در مورد این مسئله با کسی حرف نزدم.

هنوز هم با آنها [بیگانه‌ها] زندگی می‌کنم. حتی حالا هم تخت‌خوابم در فضا پرواز می‌کند. بیگانه‌ها گاهی نظرشان را درباره رمان‌هایم را به می‌گویند. ( بیگانه‌های زیادی به من گفته‌اند: « این کتاب ترسناکه!» )

وقتی در کالج بودم، در کلاس شعری حاضر شدم. یک بار، معلم گفت: « من قبلا فکر می‌کردم بیگانه فضایی هستم. حس می‌کردم تکان خوردن درختان بیرون پنجره و خش‌خش برگ‌ها نشانه‌ای از اعماق فضا برای من بودند. فکر می‌کردم، زندگی برایم سخت است چون که من بیگانه‌ام. منتظر آمدن یک UFO بودم تا من را با خودش ببرد. به طرز غیرمنتظره‌ای آدم‌های زیادی وجود دارند که همچین احساسی دارند. آیا کسی مثل من اینجا هست؟»

با سوال معلم، کلاس لحظه‌ای در سکوت فرو رفت، اما کمی بعد، چندتایی دست اینجا و آنجایِ کلاس، بلند شد.

من غافگیر شدم. اما در عین حال، حس کردم سرانجام پی بردم. بیگانه‌ فضاییِ درون ذهن ما، همواره در حال این طرف و آن طرف رفتن و نجات زمینی‌های ست که جایی برای رفتن ندارند. یکهو به ذهنم آمد که زندگیِ بچه‌ها و بالغ‌های زیادی توسط بیگانه‌های فضاییِ نامرئی حراست می‌شد.

بیگانه‌های حقیقی( همان‌هایی که در دنیای واقعی هستند) ممکن است همین فردا به زمین هجوم بیاورند و آن را خرد و خاکشیر کنند. اما من بر این باورم که بیگانه‌های خیالی، در تمام این مدت بیشتر از هم‌تایان انسانی‌مان با اعماق قلبمان در ارتباط بوده‌اند.

وقتی مشغول خواندن کتابی می‌شوم، بعضی وقت‌ها نمی‌توانم از جهان خیالی‌اش خارج شوم. وقتی این اتفاق می‌افتد، بیگانه‌های خیالی به سراغم می‌آیند تا من را ببرند. آنها مرا به سیاره‌شان می‌برند. آنجا مکانی‌ست که من در آن زندگی می‌کنم. هر زمان که لازم باشد، دست‌های هم را می‌گیریم و دوتایی به سمت زمین راه می‌افتیم.

زمین تنها جایی‌ست که من می‌توانم واقعیت را لمس کنم. این مسئله مرا به شدت تحت تاثیر قرار داده است. من یک زمینی‌ام اما همین که نوشتن این مقاله را به پایان برسانم به خانه، سیاره آنها، خواهم رفت. آنجا تنها جایی‌ست که می‌توانم بخوابم. امشب نیز، ما با هم، در حالیکه دست‌ در دست هم داریم، به خواب می‌رویم. از دوران کودکی‌ام، آنها(بیگانه‌های فضایی) همیشه در عمیق‌ترین جای روانم حضور داشتند. امشب هم، بسیاری از آدمها با بیگانه‌های فضاییِ خیالی‌شان بازی خواهند کرد، به آنها عشق خواهند ورزید و خواهند خوابید. به باور من، این معجزهٔ ارزشمندی‌ست که ما را قادر می‌سازد دوام بیاوریم و زنده بمانیم.




کتاب زمینی‌ها (Earthlings)
کتاب زمینی‌ها (Earthlings)


نسخه PDF کتاب تازه‌ٔ ایشان را می‌توانید از اینجا دانلودکنید.( کتاب به زبان انگلیسی می‌باشد. موضاعاتی در این کتاب مطرح شده‌اند که این کتاب را برای نشر در ایران ترجمه ناپذیر کرده است.)

سایاکا موراتاادبیات ژاپنکتاب زمینی‌هاکتابترجمه
برای آنها که هنوز عاشق خواندن‌اند. از گیم و فیلم و کتاب می‌نویسیم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید