این چه انتظاری ست که میخواهید بخاطر دل شما بیماری که تمام بدنش غرق در بخیه است، تمام استخوان هایش درد میکند، نفس نمی تواند بکشد مگر با درد و درد و درد، بخندد، راه برود، حرف بزند و طوری رفتار کند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است؟
او حتی نمی تواند اولین روز مادرش را در کنار فرزندش باشد، بزرگ شدن دخترش را ببیند، فقط میتواند درد قفسه سینه، دنده ها، پهلو ها و چه و چه و چه را بکشد و به سقف خیره شود. و تمام دلخوشی اش این باشد ساعت را بشمارد تا ۲.۵ که همسرش به خانه برگردد.
امان از سرفه، امان از سرفه هایی که درد بخیه ها را صد چندان میکند. امان از تکان خوردن تخت که درد را در تمام بدنم میچرخاند. امان از نفس کشیدن. امان از این زندگی. امان از درد دوشیدن بی حاصل شیرم به امید اینکه چند ماه دیگر اگر حالم خوب شد بتوانم ارغوان را شیر بدهم. امان از همه دردهایی که می کشم و برای رضایت دیگران باید در خودم غرق شان کنم.
قوی باش. از بیماری که چندین بار به فاصله چند روز چند عمل جراحی وحشتناک رو پشت سر گذاشته و باید روزها و ماه ها را بشمارد تا وقت جراحی دیگرش از راه برسد از چه حرف میزنید؟ قوی بودن؟ در حالی که با تصور مادر شدن پایش را به بیمارستان گذاشته بود، و حالا همه چیز هست جز مادر.
خدایا فقط تو میدانی بر من چه میگذرد فقط تو.