پوریا حیدری
پوریا حیدری
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

این نیز بگذرد

چند وقتیه نفس کشیدنم باگ میخوره، چشام سیاهی میرن و تنگی نفس می‌گیرم... کابوسا از هر طرف بهم هجوم میارن و خواب درست و حسابی‌ای هم ندارم...
عرق سرد می‌کنم و دنیا دور سرم می‌چرخه... این‌ها تا حالا برام اتفاق نیافتاده بودن و حالا دارن اتفاق می‌افتن
نمیتونم بین آدم‌ها بشینم؛ چون کلافه میشم و تنگی نفس سراغم میاد... از همه‌ی آدما متنفرم... حتی از دوست‌داشتنی‌ترین‌ و عزیزترین کس‌هام

مدتی بود شکرگزاری میکردم که افسردگیم خوب شده.. ولی الان شدن حمله‌های عصبی...

زندگی جوری بگ*ایی شده که نمیشه چیزی نگفت و البته نمیشه چیزی هم گفت... فقط امیدوارم بگذره...

قبلا یه جایی بود به نام سرزمین عجایب که توش از خودم محافظت می‌کردم... حالا تا حدی وضعم خوب هست که بتونم پا به دنیای واقعیت‌ها بزارم و حرف بزنم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید