از آدمها تنفر دارم. نزدیکشان که میشوم، بوی تعفن روح لزجشان آزارم میدهد. آدمهایی را میگویم که حس میکنند گوز گندهای هستند و دنیا و مردمانش را جز راهی برای اثبات خود نمیدانند. آدمها از آن مناند و من، گردانندهی صحنهی این تئاتر بیپایانم. این حرفهایی است که اینجور آدمها در باطن خود دارند. همهی آدمها یک شکلاند.
آدمها رو دوست دارم. نزدیکشان که میشوم، بوی درد و تحمل درد را از آنها میتوان حس کرد. آدمهایی که شاید در ظاهر زمخت و نچسب باشند و شاید هم نامحبوب، درونی دارند محبوب و متفکر و متواضع.
آدمها دو دستهاند. دستهی اول که متعفناند و محبوب و دستهی دومی که نامحبوباند و زمخت و مهربان. در دنیا ۸ میلیارد نفر دارند زندگی میکنند؛ ولی ۱۶میلیارد نفر میتوان دید. چون همهی آدمها هم اولیاند و هم دومی.
آدمها را دوست دارم و از آنها متنفرم...