پوریا حیدری
پوریا حیدری
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

روزنوشتِ مایل به دلنوشت

کاش می‌تونستم هرچی دوس دارم بنویسم. و از هرچی دوس دارم! ولی میدونی... دنیای من خیلی فرق داره با دنیای همسنای خودم. الان دوتا پسر رو به روم دراز کشیدن؛ یکی اهل شیراز و اون یکی اهل گیلان. آدمای مهربونی به نظر میان. بروز نمیدن زیاد ولی مهربونن.یکیش هست خیلی خشکه.... مثل اوایل آسمونی‌ترین آدم زندگیم. پس منتظر می‌مونم تا از غوره حلوا ساخته شه!

صدای بمی داره، و البته لهجه‌ی گیلانی. بعضی حروف رو غلیظ تلفظ می‌کنه و کم حرف میزنه. مث اون آدم باحالی که تو زندگیم دارم از آدما متنفره.... و از شلوغی. می‌دونی.. آدم باحالی به نظر میاد. میگه از آدما بدش میاد و 1.5 ساعت با رفیقاش پشت گوشی حرف می‌زنه.

۲۲ مهر ۱۴۰۲

قبلا یه جایی بود به نام سرزمین عجایب که توش از خودم محافظت می‌کردم... حالا تا حدی وضعم خوب هست که بتونم پا به دنیای واقعیت‌ها بزارم و حرف بزنم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید