پرباز | ParBaz
پرباز | ParBaz
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

امضای طلایی

بابا من به خدا دزدی نکردم. چرا فکر می‌کنی هرکی پول تپل دراورده دزده؟ خب خواست خدا بود. به دل شکسته مریم نگاه کرد. من که دعام بالا نمی‌ره.

ریحانه یه ماهی می‌شد که از درد قفسه سینه، شبا خوابش نمی‌برد. دفعه آخری که با هم رفتیم بیمارستان، دکتر گفت بزرگی دریچه قلب داشته و به خاطر استرس خودش‌و نشون داده. قرار گذاشتیم بعد از عید آنژیو کنیم که تا اون موقع پول عمل هم جور بشه. دکتر گفت بیشتر از این عمل‌و عقب نندازیم. از بیمارستان رسالت برای آخر هفته وقت گرفتم. یه مبلغی از پول‌و دادم و تقریبا یک و نیم کم داشتم.

پریشب به مریم گفتم می‌شه برای مادرت بیشتر دعا کنی؟ قربون دل پاکش برم. فرداش که رفتم سر کار، اثر دعاش‌و دیدم. می‌دونی که، من بازاریابم، یا همون ویزیتور. تو یه مجموعه بازرگانی کار می‌کنم که کار اصلیش واردات ملزومات اداریه. اون روز که رفتم سر کار، مسئول بخش اومد پیشم و گفت شنیدم نیاز داری و رفاقت به درد همین روزا می‌خوره و این حرفا. خدا خیرش بده. گفت اگه یه روزه بتونی قرارداد روان‌نویس بگیری، جای دو درصد، سه درصد به‌ت پورسانت می‌دم. اولش یه جورایی به‌م برخورد. آخه کی می‌تونه یه روزه قرارداد جور کنه؟ منم تا حالا روان‌نویس ویزیت نکرده بودم. ولی قبول کردم.

نشستم لیست خریدارای احتمالی رو چک کردم که زنگ بزنم و اینا که یهو یه برقی زد تو سرم. چندوقت پیش تو عیددیدنی، با یکی از فامیلای دورمون آشنا شدم که می‌گفت تو بخش خرید و تدارکات یکی از وزارت‌خونه‌ها کار می‌کنه. شماره‌شم گرفته بودم. سرتو درد نیارم. جواب داد و رفتم پیشش. چقدرم خوب بود برخوردش انصافاً. کلی تحویل گرفت و بحث کار که شد، اونم گفت اتفاقاً وزارتم با توجه به روزای آخر دولت، دنبال خرید همین چیزاست که کادو بده. داشتم بال درمی‌آوردم. یه فکری زد به سرم. اون یه درصد پورسانت اضافی رم گذاشتم پای تخفیف و گفتم قیمتای ما زیر قیمتای بازاره. اونم رفت و بعد از یه هماهنگی، من‌و برد سراغ اونی که باید قرادادو امضا می‌کرد. کاتالوگ‌و دادم دستش. توقع داشتم مثلا دیگه نهایتاً سراغ روان‌نویسای یه میلیونی بره. اما هی ورق می‌زد و جلوتر می‌رفت. فامیل‌مون که دید داره فکّم می‌افته پایین، در گوشم گفت روزای آخر سال بودجه ایه و اگر بودجه‌ای که برای 97 به‌شون دادن، خرج نشه، سال بعد کم‌تر بودجه می‌دن. گفتم پس بریز و بپاشه! اونم یه چشمک زد و دوباره نگاه کردیم به مدیر.

خدا شاهده یه کلمه هم حرف نزد. یه چیزایی رو کاغذ نوشت، امضا کرد و داد دست فامیل‌مون. وقتی روان‌نویسی که باهاش می‌نوشت‌و دیدم، خودم‌و آماده کردم برای یه رقم بالا. ولی لیست درخواست خریدو نگاه کردم، سرم گیج رفت. کف قیمت سفارشا، روان‌نویسای دو میلیونی بود وسقفش... باور کن سقفش هفتاد و چهار میلیون که دوتا ازش خواسته بود!

من مطمئنم پولم حلاله، ولی اگه تو دنبال دزد می‌گردی...، ببخشید پرستار صِدام می‌زنه.


بودجهریخت و پاشبیت المالپورسانتروان نویس
‏یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی | ‏عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم... ‏
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید