همه جا بنر زده بودند و ورود وزیر را تبریک گفته بودند. شوری در شهر ما، بدره، به راه افتاده بود. انگشتشمارند تعداد مسئولینی که به اینجا بیایند و به ما سری بزنند. همه میخواستند جلو بروند و مشکلشان را به وزیر بگویند. اما قرار گذاشتیم قبل از همه فرماندار جلو برود و مشکلات و کمبودها را بگوید. گوشی هایمان را برای فیلمبرداری بالا گرفته بودیم تا به همه اهالی نشان دهیم وزیر بهداشت به فکر شماست و آنها را نسبت به وضع مملکت خوشبین کنیم. منتظر بودیم تا وزیر حداقل مثل بقیه مسئولین وعدهای نثارمان کند تا چند ماهی مردم را امیدوار نگه داریم. اما...
هنوز باورم نمیشود این حرفها را از زبان وزیر شنیده باشم. وزیری که تا چند ساعت پیش برایم بهترین مرد دولت بود. فرماندار ما خودش را از لابهلای جمعیت به وزیر رساند تا درخواست نیروی متخصص کند. تا دیگر مردم منطقه ما مجبور نباشند برای درمان به شهرهای دیگر بروند. اما آقای وزیر...
وزیر، فرماندارمان را تهدید به برکناری کرد و یک "بیشعور" هم نثارش کرد. همه شوکه شده بودیم و از جایمان تکان نمیخوردیم.
در دلم گفتم خدا هیچ بندهای را در این شرایط قرار ندهد. آرام خودم را به فرماندار رساندم. بنده خدا بغض گلویش را گرفته بود و اشک درچشمهایش حلقه زده بود. جلوی این همه آدم فحش شنیده بود و نمیتوانست کاری کند.
نمیدانستم چه کار کنم تا از این وضعیت لعنتی نجاتش دهم.
دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم: ادب مرد به ز دولت اوست.
...
یک روز گذشت و فیلم بیادبی آقای وزیر همهجا پخش شد.
امروز یک تماس تلفنی از طرف آقای وزیر با فرماندار ما گرفته شده و به صورت خودجوش ضبط هم شده. مثل فیلم هندی همهچیز به خوبی و خوشی تمام شد.
فقط ما ماندیم و مشکلاتمان و بدره.