دیروز یک اطلاعیه جدید روی برد زده بودند. از کلاس که بیرون آمدیم، این را از سروصدای طلبه ها فهمیدم. «سایت دیجی کالا تخفیف ویژهای برای طلاب در نظر گرفته است!» سرم به موبایلم بود و پیام جانان که گفته بود امشب را زودتر بیایم خانه. جواب پیام را میدادم و میرفتم به سمت پلهها که سید مهدی صدایم کرد. «حال داری یک دوری بزنیم توی بازارش؟ بخش تولید ملی هم دارد!» کنجکاو شدم که بدانم چه میفروشد. «لوازم الکترونیکی، خانگی، پوشاک، زنانه، مردانه، بچگانه، همهچیز... خرید هم کردهام؛ تخفیفش خوب است». نگاهم به دستهای سید بود که با ذوق و شوق کیفیت خریدهایش را شرح میداد. ناگهان چیزی آوار شد روی سرم که امروز چندم است؟! دومین سالگرد ازدواجم بود با جانان و موعد قولی که به او داده بودم. خواستم دوباره پیامش را نگاه کنم که چشمم افتاد به پیامی جدیدتر: صاحبخانه مطالبه کرایه کرده بود. بیرون حوزه سایت دیجی کالا را توی لپتاپ سید مهدی باز کردم. چه بازار بزرگی بود! با هر کلیک یک مغازه جدید باز میشد و فروشنده انگار آتش زده بود به مالش. «آخرین فرصت شگفتانگیز»، «اتومبیل را آنلاین بخریم»، «تا ۵۵% تخفیف»... قیمتها روبرویم رژه میرفتند. بدجور دلبسته بودم به شهریه این ماه. اما با گذشت سه روز هنوز خبری از پرداخت شهریه نبود. با اضطراب پشت سر هم کلیک میکردم و دلم میلرزید. درصد تخفیفها بزرگتر میشد و تبلیغات، جذابتر. «برای روزهای کوتاه پاییز، هیچچیز مثل یک عطر شیرین و گرم زنانه اغواکننده و افسون گر نخواهد بود»، «من یک برند بازم!»، «پاییز است و هوا برای درخشیدن یک زن در ایده آل ترین حال خود به سر میبرد»... فقط دو ساعت وقت داشتم تا از پیشنهادات شگفتانگیز استفاده کنم و دستخالی به خانه نروم. اما... به تسبیح سیدمهدی نگاهی کردم. صلواتی فرستادم و گفتم: حاجآقا، یه استخاره برا ما میگیری؟