پرباز | ParBaz
پرباز | ParBaz
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

خواستم درخواستشو تایید کنم ولی...

مثل همیشه ساعت یازده گوشی رو برداشتم تا یه چرخی تو اینستاگرام بزنم. اول چندتا مرغ سوخاری و خاویار و بیف استراگانف لایک کردم. بعدش یه عکس از لکسوس رفیقم که یه جوری ژست گرفته بود که انگار نه انگار ماشین مال باباشه نه خودش. یکی دو نفر هم که مثل همیشه مارو از جاذبه‌های تفریحی مُتِل قو باخبر میکردن.

چندتا متن فراادبی از نیچه، آلبرت انیشتین و حسین پناهی پایان‌بخش قسمت پست‌ها بود. از استوری‌هایی که اکثرا از پشت فرمون، خیابون‌های پر ترافیکو نشون می‌دادن هم گذشتم که نوبت رسید به لیست افرادی که درخواست فالو داده بودن که اکثرشون واسه پیج‌های تبلیغاتی بودن. پایین لیست نوشته بود محمدباقر عزیزی.

هم اسمش برام آشنا بود هم فامیلیش. سه نفرو فالو کرده بود و هیچ فالووری نداشت. عکسشو که کیفیت خوبی نداشت دوباره نگاه کردم. خودِ مَمَدباقر بود. ممدباقر عزیزی، دانش‌آموز کلاس هفتم دبستان روستای بلبل‌آباد بشاگرد. امسال عید نوروز برای برگزاری اردوی جهادی اونجا رفته بودیم.

خواستم سریع درخواستشو تایید کنم ولی یادم افتاد بهترین غذایی که میشه اونجا خورد قرمه سبزی بدون گوشته و بهترین ماشین هم نیسان آبی آقااسدالله که باهاش کارهای حصیری اهالی رو می‌بره میناب.

یه نگاهی به پست‌های خودم انداختم. افطار دیشب فودکورت پالادیوم بودم. آخر هفته‌ی پیش ایستگاه 5 توچال و تله کابین و ....

نمی‌دونستم اگه این عکسارو ببینه چی میگه. شاید اصلا اینستاگرام مال اونا نیست. شایدم پول‌های اونا تو این چند سال دست ما امانت بوده. واقعا نمیدونم...

.

.

.

.

Are you sure to delete this account?


اینستاگرامفالوورغذااستوریاردو جهادی
‏یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی | ‏عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم... ‏
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید