پرباز | ParBaz
پرباز | ParBaz
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

هدیه آقای نماینده

ساعت ۱۱ شب بود که طبق معمول دم در رفتم تا در پارکینگ را برای پدرم باز کنم. پدرم لبخندی به لب داشت و آرام شیشه را پایین داد. سلامی عرض کردم و در پارکینگ را قفل کردم. پدر پیاده شد و یک بسته کادوپیچ را به دستم داد. با خنده گفتم: حاج آقا باز هم لطف کردند هدیه‌ همایش را قبول نکردند؟

پدرم سریع روی حرفم آمد و با خنده شیرین همیشگی‌اش گفت: پسرم کتاب‌ها همیشه سهم من و شماست. نماینده‌های مجلس به این چیزها نیاز ندارند.

پدرم راننده نماینده شهر... در مجلس است. بعضا پیش می‌آید که نماینده محترم هدیه‌ها را به پدرم می‌دهند. البته بیشتر این هدیه‌هایی که سهم ما میشوند، کتاب و حداکثر فلش ۸ گیگ هستند.

وارد خانه شدیم. هدیه را روی اپن آشپزخانه رها کردیم؛ و سر شام رفتیم. نیم ساعتی گذشته بود که گوشی پدرم و زنگ خانه با هم به صدا درآمدند. رفتم تا از آیفون ببینم چه کسی پشت در است؟ باورم نمی‌شد. نماینده محترم مجلس نفس نفس زنان خودش را پشت در رسانده بود. برگشتم تا پدرم را صدا کنم، که دیدم پدرم مثل برق همان‌طور که زیرپوش به تن داشت، کادو را برداشت و پیش نماینده دوید. داشتم سکته می‌کردم. مادرم گفت نکند بمبی در بسته هدیه بوده که اینگونه پدر نگران شده است؟

از نمایشگر آیفون دیدم که پدر بسته را به نماینده محترم تحویل داد و درحالی‌که به سختی خنده‌اش را نگه داشته بود. وارد خانه شد. من و مادر به سمت پدر آمدیم که پدرم از خنده منفجر شد.

چند دقیقه‌ای پدرم را ماساژ می‌دادم تا حالش جا بیاید و حرف بزند.

بالاخره پدرم درحالی‌که به سختی خنده‌اش را کنترل می‌کرد گفت: این بنده خدا از بقیه نماینده‌ها شنیده بود که هدیه اش iPad بوده؛ برای همین سریع خودش را اینجا رسانده بود که نکند iPad را باز کنیم و صاحب شویم...


نماینده مجلسهدیهرانندهکتابآی پد
‏یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی | ‏عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم... ‏
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید