ساعت ۱۶، اهواز
چشم چشم را نمیبیند. بچههای مدرسه را زودتر تعطیل کرده بودند تا به خانههایشان بروند. همه کارمندان تعطیل شده بودند و بهسختی خود را به ماشینهایشان میرساندند تا فرار کنند. برق، آب مثلاً شرب، گاز و تلفن قطعشده است. ۸ ساعت قطعی برق، هر شهری را فلج میکند. اهواز ما هم مستثنا نیست.
از دانشگاه که بیرون شهر است بهسرعت به سمت خانه میروم تا همسرم و پسرم علی را به بیرون شهر ببرم. نمیدانم شاید آبادان اوضاعش بهتر باشد. خانه پدرم هم آنجاست. اما تلفن قطعشده و نمیتوانم تماس بگیرم. واقعاً کلافه شدهام. روی پل غدیر ترافیک شدیدی شده است و همه نگران اوضاع هستند. نمیدانم به چه کسی ناسزا بگویم. وقتی صدام حمله کرد؛ حداقل تکلیفمان مشخص بود. از شهر میرفتیم و به صدام فحش میدادیم. اما امروز...
واقعاً دلم میخواست از روی همین پل به داخل آب بپرم و کمی آرام شوم. از دست این مسئولین؛ از دست این آبوهوا؛ از دست این شهر خستهمان. دیگر امکان رانندگی هم وجود نداشت. ماشین را کنار زدم تا کمی هم خودم و هم هوا، آرامتر شویم.
توی فکروخیال خودم بودم که تعدادی از پیروان مندائیان (پیروان حضرت یحیی (ع)) را دیدم که کنار رودخانه، چادر برپا کردهاند و مشغول غسل تعمیدشان هستند که فکر کنم نامش شومیثاست. خیلی آرام و باحوصله کارشان را انجام میدادند و ذکر میگفتند.
واقعاً این شهر هم به شومیثا نیاز دارد...