پرباز | ParBaz
پرباز | ParBaz
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

کوچه‌ای در خیابان زرافشان شهرک غرب

امروز یک بنز پارک کرده بود دقیقاً وسط کوچه‌ی محل کار پدرم. کوچه‌ای در خیابان زرافشان شهرک غرب. پدرم مجبور میشد برای ساختن برجش، وسیله نقلیه خود را به‌سختی از کنار بنز عبور دهد. این بنزها هر چراغشان اندازه سه چهار سال مصرف گوشت نود هزارتومانی خانه‌مان می‌ارزد. پدرم وسیله نقلیه‌اش، همان فرغون کهنه‌ی پر از شن و ماسه را به‌سختی از کنار درب‌های بی‌خط و خش بنز رد می‌کرد. پدرم می‌دانست حتی اگر دست‌های گل‌آلودش به شیشه‌های دودی بنز برخورد کند، راننده بنز، همان مالک برج زرافشان، ممکن است اخراجش کند تا یک سال دیگر هم نتوانیم گوشت چهل هزارتومانی بخوریم. پدرم هر بار موهایش را توی آینه بنز مرتب میکرد تا جلوی من و همسرش که آمده بودیم برای دیدن برج جدیدش، خوشتیپ و سرحال نشان دهد. پدرم هیچ‌وقت نفهمید چشم‌هایش وقتی مثل چراغ‌های راهنمای روی آینه بنز، سرخ و نارنجی می‌شوند، درون خسته‌اش را در پس لبخند بی‌روحش نشان می‌دهند.

کارگراشرافیتگوشتقیمتگرانی
‏یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی | ‏عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم... ‏
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید