Parisa Asadi
Parisa Asadi
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

تکه‌های پازل

برای کنار اومدن با حسرت‌هایی که دارم،

با خودم گفتم تو که نمیتونی از همه‌ی جاده‌های زندگی گذر کنی. اونقدر فرصت زندگی کردن نداری که همه نوع از زندگی‌ها رو تجربه کنی. پس حسرت رو کنار بذار. غبطه خوردن برای چیزهایی که نداری رو تموم کن.
و حالا همین مسیر زندگی خودت رو به بهترین نحو ممکن زندگی کن. همینی که داری رو باهاش حال کن. با همینی که هستی سعی کن، خوش باشی و دوسش داشته باشی.




وقتی از نبود یک سری چیزهایی که باید، ترسیدم،

با خودم گفتم درسته که فقدان خیلی چیزها می‌تونه واسم تهدید محسوب بشه؛ اما نه تا وقتی خدایی دارم که اگر نخواد، هیچ برگی از درخت نمی‌افته و اگر بخواد، هیچ‌چیز جلودارش نیست. چی میتونه نجات‌دهنده‌تر از خالقی باشه که نفس‌هام به وجودش بنده؟؟



وقتی به شک افتادم که تموم کردن اون رابطه‌ها درست بودن یا نه، به عقب برگشتم و دوباره با بینش جدید و دقت بیشتر نگاه کردم. با خودم گفتم،

من آدمی‌ام که تا آخر یک مسیر رو میرم.
برای همین از تموم کردن و گذشتن از بعضی روابط و آدم‌ها، هرگز پشیمون نشدم. چون تا آخرین لحظه تلاش کردم از زاویه‌های مختلف با مشکلم توی اون رابطه کلنجار برم، نگاهم رو تغییر بدم و بالاخره یک جوری با اون مسئله کنار بیام.
وقتی به آخر خط میرسم، یعنی واقعا به ناچاری رسیدم. یعنی واقعا به آخرین حد از صبر و تلاشم رسیده. یعنی هزاران بار به تصمیمی که گرفتم فکر کردم. پس با خیال راحت و محکم میرم تا تمومش کنم.
تنها حسرتم، توی چطور تموم کردنش بوده.
تنها ضعفم، چطور بیان کردن مسئله‌ام بوده.
چون هیچوقت یاد نگرفتم احساس من توی رابطه مهمه‌. نیازهای منم مهمه. درخواست‌های منم مهمه‌. اگه نادیده گرفته شد، اگه اهمیتی بهش داده نشد، باید اعتراض کنم.
من فقط یاد گرفتم هر طور که شد، خفه باشم و نیازهام رو سرکوب کنم. اونقدر که منفجر بشم و همه‌چیز رو خراب کنم.
برای همین از اول شروع کردم.
کم‌کم دارم نیازهام رو می‌شناسم. درونیات خودم رو می‌بینم. احساساتم رو می‌بینم. سعی می‌کنم براشون ارزش قائل باشم. چون منم یه طرف این رابطم. یه رابطه با حذف یک طرف دیگه رابطه نیست. پس منم مهم‌ام. منم اهمیت دارم. با وجود ضعف‌هام بازهم مهم‌ام. با وجود رفتارهای بدم، منم حق اعتراض دارم. منم حق اشتباه دارم. منم حق بیان خواسته‌هام رو دارم. منم یک طرف این رابطه‌ام. هر دو طرف مهم‌ان و منم یکی از اون آدمایی‌ام که سوار این الاکلنگ شده. پس همونقدر که تلاشم مهمه، همونقدر که مراوده کردنم مهمه، خودمم مهم‌ام. چون من با همین من دارم میرم یه رابطه رو بسازم‌. چون من با همین من دارم میرم توی یه رابطه که بسازم و بسازیم و رشد کنیم.
پس این من، نیاز به توجه داره. نیاز به محبت خودم داره تا سرپا و سرحال و با انرژی باقی بمونه. پس منم نیاز دارم و خودم باید این نیازها رو ببینم و اول خودم رفعش کنم تا دیگری یاد بگیره نیاز من چیه و چطور می‌تونه برآورده‌اش کنه.
این منم که نماینده‌ی این منم تا بگم با من چطور رفتار کن و با من چطور صحبت کن.
پس این نماینده اول خودش باید بدونه که کیه و چیه و چی میخواد که طرف مقابل هم بفهمه!
پس اول من، بعد دیگری.
اول من، بعد دیگری!




به نقطه‌های شروع و پایان زندگیم خیلی فکر میکنم. پایان یه رابطه، یه دوره‌ای از زندگیم، یه حس عمیق و...
فکر میکنم به اینکه چیشد تموم شد. چیشد که شروع شد.
دارم به این اعتقاد میرسم که هر کدوم از خط پایان‌ها و خطِ شروع‌های زندگیم، یه رازی رو در درونشون پنهان کردن. رازی که نهفته‌ست و منتظر آشکار شدنه.
و من دارم عاشق فکر کردن بهشون میشم. چون این نتیجه‌ها کمکم میکنه.




امروز به این فکر می‌کردم که نگاه سپاس‌گذارانه، فقط دیدن چیزهای خوب زندگی نیست. بلکه یه نگاه واقع‌بینانه و حقیقی به زندگی‌ای که داری هم جزو همین دسته‌ست. نگاهی که باعث پذیرش یه سری حقایق هر چند دردناک میشه. حقایقی که آدم رو از توهم و حبابِ رنج بیرون میکشه و اکسیژن رو به سلول‌های بدن می‌رسونه!
یا حتی تغییر دادن زاویه‌ی دید که باعث نجات دادن آدم از یه وضعیت اسفناک و دردآور می‌شه.
همه‌ی این‌ها جزو یه تغییر محسوبه. تغییراتی که مغز باستانی در برابرش مقاومت می‌کنه؛ اما در عین حال طبیعت ازش استقبال می‌کنه. چون بعد اون تغییر، اتفاقات و احساسات خوب، کم‌کم سراغ آدمی میان و حس رضایت هم به‌آرومی از خاکِ دل، جوونه میزنه.
همون نقطه‌ای که انگار دنیا وفق مراد داره می‌چرخه و احساس قلبی آدم اینه که خدا هوام رو داره و منو داره می‌بینه.

۱۴۰۳/۵/۲۰



مسیر زندگیپایان رابطهجهان‌بینی
پس از هر سقوط، پروازِ نفسگیری در راه است... P.A
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید