Parisa Asadi
Parisa Asadi
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

چشم‌های پاک از دروغم...

تنها زمانی که لو رفتن ترسناک نیست و برعکس، شیرینه وقتیِ که نگاهت رو بلده بخونه و برعکس بقیه که هر روز تو رو میبینن، ارتباط چشمی باهات میگیرن و چیزی نمی‌فهمن؛ با یه جمله بهت بفهمونه، نیازی نیست نقابت چقدر سخت و محکم باشه تا شکستنت دیده نشه، من اون آدم درونت که خسته شده از جنگیدن و حرف زیاد داره برای گفتن رو دیدم و از چشمات خوندم. اونجاست که کنترل اشک‌هات سخت میشه؛ چون بالاخره یک نفر توی اون تلاطم و فشارهای روت، خود واقعیت رو میبینه و در آغوشت می‌گیره و دیگه نیازی نداری پیشش هنوزم به قوی موندن، ادامه بدی. می‌تونی حتی پنج دقیقه هم شده، آدم نقاب‌دار همیشگی نباشی و بشی همون تن و روح خسته که یک آغوش نیاز داره برای سرپا شدن. و چقدر خدا باید دوستت داشته باشه که حداقل یک نفر رو توی زندگیت داشته باشی که نگاهت رو بخونه و تو رو بفهمه و نیازت به کلمات رو ازت بگیره و به جاش آغوشی بهت بده که میتونی توش آروم بگیری، بغضت رو حس کنی و بدونی می‌تونی بشکنیش و بذاری اشک‌هات از اون سد لعنتیِ مقاومتت عبور کنن و اون یک نفر هست که اشک‌هات رو پاک کنه و کنارت باشه.
مرسی که هستی ثمین:) دیروز نهایت ده دقیقه دیدمت ولی همیشه زمانی که کنارت میگذره از آرامش‌بخش‌ترین و زیباترین لحظات زندگیمه. مرسی که همیشه آدم امنم بودی و موندی. مرسی که گذاشتی تن خستم از جنگ هفته‌های سختم، توی آغوشت آروم بگیره. شاید دو دقیقه بود؛ اما به اندازه‌ی هر روزی که ندیده بودمت، روحم رو جلا داد. شفا داد و خوبش کرد:) روحم تونست نفس بکشه، چون به آدم امنش بعد خدا، نیاز داشت:) مرسی که هستی خیلی دوستت دارم رفیق.

ثمین اگه یه عکس بود*
ثمین اگه یه عکس بود*


پس از هر سقوط، پروازِ نفسگیری در راه است... P.A
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید