کسب تجربه در زندگی باعث پختگی انسان می شود اما آیا همیشه تجربه های ما معلمهای خوبی هستند؟ آیا برای پخته شدن فقط باید تجربه کرد؟
بنظرم اگر عمر و توان جسمی و روحی ما انقدر محدود نبود، شاید می توانستیمهمه چیز را تجربه کنیم و بهترینش را انتخاب کنیم اما با این همه محدودیت، تجربه کردنِ هرچیزی برای ما زیانبار هم میتواند باشد.
مثلا وقتی شما می توانید اصول باغبانی را در یک دوره یا کتاب یا کنار یک استاد فرا بگیرید منطقی نیست که بروید و همه چیز را در باغچه خودتان تجربه کنید . چون قطعا یادگیری بهتر از تجربه است. اما خیلی وقتها ما همه چیز را آموزش دیده ایم و لازم است در عمل آنها را بیازماییم. آنجاست که تجربه معلم خوبی برای انسان است.
من در زندگی سعی کردم همه چیز را قبل از شروع به صورت عملی، اول در اینترنت ،کتابها ، کلاسها و از آدمهای باتجربه تر جستجوکنم ویادبگیرم و بعد وارد آن شوم . چون آدم بسیار محتاطی بودم همیشه با این روش، کمترین خسارت در مال و زمان و انرژی روحی خودم متحمل شدم.
گاهی آدمها بدلیل دانش پایین و نیاموختن مسایل بطور علمی می خواهند وارد عمل شوند . در آنجاست که این افراد یا خسارت می زنند و یا خسارت می بیینند و گاهی هم هردو !
مثلا اگر شما بدون تحقیق و کسب دانش وارد یک رابطه عاطفی شوی و بخواهی همه چیز را در آن رابطه خودت تجربه کنی ، مسلما این تجربه گرایی ناتمام، باعث می شود شما هم خودت خسته شوی و آسیب ببینی و هم دیگران را خسته و آسیب دیده کنی!
اول باید بصورت علمی تحقیق کرد ، بعد تجربه کرد و بعد از تجربه ها درس گرفت تا اشتباهات دوباره تکرار نشوند!!!
آدمهای صرفا تجربه گرا معمولا بلاتکلیف هستند و نمی دانند چه میخواهند ، چون امروز یک چیز را تجربه کرده و میخواهند و فردا چیز دیگری … و از طرفی شکستهای تکراری زیادی خورده اند ! و در واقع از یک سوراخ بارها و بارها گزیده شده اند . در این صورت تجربه اصلا آموزگار خوبی نیست چون ما از تجارب بد تکراری که صرفا بخاطر بی دانشی و بی عقلی خودمان بوده نتیجه گیریهای غلط می کنیم و آن را به همه موضوعات تعمیم دهیم.
مثلا کسی که در چند سال اخیر ده بار تصادف کرده باشد ، از تجربه اش استفاده ای نکرده و اگر به شما بگوید رانندگی نکن ، چون خطرناک است !این تجربه حتی برای شما مضر هم هست و مانع رشد و پیشرفتتان می شود.
یا فردی که بدون آموزش شنا وارد عمیق شود و تا غرق شدن پیش برود تا عمر دارد از شنا می ترسد و به عنوان یک تجربه خطرناک از آن یاد کرده و حذر می کند ، در حالیکه اگر با مربی و دانش و یادگیری جلو می رفت الان شناگر ماهری بود!
من استفاده از علم را اولویت زندگیم قرار داده ام . اگر بخواهم هرکاری را شروع کنم از دانش و تجارب انسانهای خردمند و استادها و مطالب آموزشی و کتاب و … استفاده می کنم و بعد واردش می شوم و به این صورت کمترین خسارت را می بینم.
اینکه از تجربه چه کسانی استفاده کنم برایم مهم است. ترجیح می دهم آن فرد آدم شکست خورده و بدبینی نباشد و از طرفی بدون لجاجت و غرور اشتباهاتش را پذیرفته باشد و آنها را در قالب درس و تجربه استفاده کرده باشد. هرچند بقول لقمان حکیم می توان از همین فرد هم درسهایی گرفت و اشتباهات زندگی آنها را زندگی نکرد! و ادب را از بی ادبان آموخت…