من همیشه در تضادها و اختلافها رشد کردم.
مثلا در محیطی که مرا تحقیر و تمسخر می کردند یاد گرفتم تنهایی روی پای خودم بایستم .
یا میان افرادی که با من کاملا متفاوت بودند تغییر کردن و تعامل درست را آموختم.
از دست کسی که اخلاقش با من متضاد بود رنج کشیدم و درسها اموختم .
اگر می خواستم فقط با آدمهایی که شبیه خودم هستند مراوده کنم ، هیچوقت نمی توانستم رشد کنم.
امروز بنظرم آدمهایی که شبیه من هستند چیزی برای ارائه به من ندارند و ترجیح میدهم با کسانی وقت بگذرانم که با من متفاوتند و مرا با تجربه های نو و عقاید جدید و درسهای تازه روبرو می کنند و قطعا این تعامل برای آنها هم سودمند است . چون من هم همیشه چیزی برای تعریف کردن و آموختن برایشان دارم.
جمعهایی که متضادند باعث رشد و ارتقای افراد می شوند بشرطی که افرادعجول و بی صبر و متعصب نباشند و دوست داشته باشند جهان را بزرگتر ببینند و فکر نکنند فقط خودشان می فهمند و خودشان درست می گویند.
چنین دوستان و جمعهایی همیشه جذاب و پر از هیجان و تغییر است بشرطی که انسان حواسش باشد که صفات مثبت جمع را بپذیرد و صفات منفی را با عقلش تشخیص دهد و از آنها پرهیز کند.
در این صورت جمع را همیشه به انزوا باید ترجیح داد ، حتی جمعهای منفی هم گاهی به رشد ما کمک می کنند!
باید سعی کنیم برای به تعادل رسیدن جمعهایی را انتخاب کنیم که متضاد با سمت وسوی فعلی ما هستند:
مثلا شما اگر آدم خجالتی باشی باید یک بار در مهمانی که همه دارند می رقصند شرکت کنی تا درمیان آن جمع به تعادل برسی !
یا اگر انسان شلوغ و بدون تمرکزی هستی بهتر است در کلاس یوگا شرکت کنی تا کمی زجر بکشی و سکوت و مراقبه را یاد بگیری...
این رمز رشد کردن است :
مواجهه با تضادها و رنج کشیدن وتغییر کردن ....