jack
jack
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

ملت افسانه سرا - 7


امروز صبح رفتم سفارت. دیشبش کلی اکبر و اصغر بهم پیام دادن که بیا برای جلسه فردا تمرین کنیم. سوالایی که معمولا میپرسند رو مرور کنیم و این حرف ها. حسش نبود. پیام هاشون رو سین کردم و جواب ندادم. قطعا بیشعوری از منه. اما یه چند وقتی هست که نمیتونم جواب ملت رو توی تلگرام بدم. از علامت نوتیفیکیشن هم بدم میاد. سین میکنم که نوتیف بره ولی حوصله جواب دادن رو هم ندارم. صبح قبل رفتن یه ایمیل اومد از خود 10 سال پیشم!. یادم اومد که من اون موقع از این سرویس استفاده کرده بودم که یه ایمیل میزنی که توی یه تاریخ خاصی به خودت ارسال بشه. متاسفانه خیلی حرفای کلیشه ای ای زده بودم. از این گفته بودم که آره خیالت راحت. سخت نگیر. درست میشه. تو خیلی چیز ها رو دوام آوردی و اگه از این هم چیزی سخت تر بشه باز میتونی از پسش بر بیای. مرسی اه.

اهان دیشب دیروقت هم یهو متوجه یه اشتباه توی رزومه ام شدم. تصحیح کردم و اومدم پرینت بگیرم که پرینتر هاستل کارتریجش خراب بود و یه نوار سیاه رنگ تو لبه سمت چپ برگه میکشید. کمی استرس گرفتم. قرار شد فردا صبحش با نورو بریم یه جایی یه پرینت بگیریم. امروز صبح با نورو طرفای هشت صبح راه افتادیم که بارون اومد. اکثر مغازه ها هم که بسته بودن. بالاخره توی یه سوپرمارکت یه باجه سیم کارت فروشی پیدا کردیم و طرف مرام گذاشت و رزومه تصحیح شده ام رو پرینت گرفت به رایگان. روح القدس نگهدارش باشه.

با یاندکس رسیدیم به سفارت. جلوی سفارت ملت خود ارمنستان جمع شده بودند و داشتن شعار میدادن. گویا دوباره آذربایجان یه کارایی کرده تو اون منطقه. از کنارشون خیلی سوسکی رد شدم و به گیت ورودی رسیدم. پاسپورت رو که دیدن راهم دادن تو. اون تو هم هموطن ها همه صف کشیده بودن. کار های توی سفارت که انجام شد. با نورو برگشتیم به هاستل. بچه های سفارت تو میدون جمهوری ساعت 5 قرار گذاشته بودن. منم به تنهایی رفتم پیششون. یکی از اون دور اومد و کلی سلام و احوالپرسی. نمیشناختمش. گفت که بابا ما تو آزمایشگاه بغلی تون بودیم! من همیشه میدیدمت اونجا! من به عمرم همچین شخصی رو ندیده بودم. خیلی زشت شد. به هر روی. رفتیم یکم خرید کردیم. بعد رفتیم همبرگر خوردیم. بچه ها از دانشگاه های مختلف تو ایران. رشته های مختلف.پرونده همه به جز یکی نیازمند بررسی بیشتر بود(کلیرنس) اون یه نفر هم که درجا ویزا رو گرفت میخواست برای کارشناسی رشته برق تو یه دانشگاه عجیب غریب بره. به هر روی. ناهار رو خوردیم. کلی چرت و پرت گفته شد. تا اینکه ملت گروه گروه از هم پراکندند و ما 4-5 نفر موندیم وسط میدون و به خزعبل گویی هامون ادامه دادیم. راجع به فیلم و سریال و غیره و غیره.خیلی به این گروه امیدوار شده بودم که دوباره بحث کشید به فضای ویزا و اینا. تو گویی ملت منتظر کمترین فرصتی بودن که اون شخص که ویزای درجا گرفته بود بره تا بشینن سر فرصت سبزی هاش رو پاک کنن. انقدر خزعبل گفتن و گفتن که تهش به این نتیجه رسیدن که اصلا این شخص داشته به کل دروغ میگفته که درجا شده! بگم فرهنگ مزخرف ایرانی؟ چی بگم؟ همه آشناییم و همه هم تا حدودی مبتلا. بگذریم.

شب شد. برگشتم هاستل. این هم روز بزرگی که همه منتظرش بودن. من هم منتظر بودم؟ نمیدونم.

سفرنامهسفرملتعجیب غریبفیلم سریال
نوشته و عکس و بحث و غیره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید