jack
jack
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

آرمین - شاید ۱ شاید آخرین

این نوشته طبق تاریخ ژورنالم برای نوامبر و دسامبره. بخش هاییش رو حذف کردم. خیلی بامزه نوشتم :))). کاش بیشتر بنویسم:))))). اسم ها رو عوض کردم و خیلی جاهاش رو حذف کردم.

سالاد سرخپوستی
سالاد سرخپوستی


آرمین واقعا ادم کسخلیه. یه تهرانی که مطمئنه که همه دارن سرش کلاه میذارن. دست اورد های کوچیک و یک دلاری خیلی خوشحالش میکنه. الان یک هفته است که به این و اون زنگ میزنه و از این میگه که حاجی چه دیل خوبی روی موبایل از دم قسط گرفته. وقتایی که راجع به این صحبت نمیکنه داره میگه که به کی زنگ زده و دعوا کرده باهاش پشت تلفن. خدای من. این ادما چطور زنده میمونن؟ البته همون طور که شاهدید خود من که این طوری نیستم احتمال زنده بودنم کمتره. آه. زندگی زندگی. نمیتونم بگم بدم میاد ازش. بیشتر نمیپسندم بهتره. امروز قراره دوستش بیاد. حاجی حاجی از دهنش نمیافته. وای خدا. بذار بچه برای خودش بچرخه. ول کن. ادم جاجوی بی خاصیت. امروز قرار بود که مبایل (بله مبایل و نه موبایل) رو به «الف» بفرستن. احتمالا یه سوتی ای چیزی داده و موقعی که اوردنش نبوده که تحویل بگیره. بهم گفت بیا بریم باهم از اون فدکس تحویل بگیریم. گفتم باشه. انتظار داشتم بگه که میاد دنبالم. نگفت. با این حال نزارم رفتم تا کافه لندور. بعد فهمید که ریده و فدکس حضوری تحویل نمیده. ابله. از ماشین پیاده شدیم. باز اونجا با خودم گفتم که حداقل من رو برمیگردونه. باز هم نکرد. رفتیم لندور. کلی معذرت خواست که من رو کشوند تا اینجا. اوسگول. برای انجام پروژش راهنماییش کردم. چرا همین رو اون موقع توی جلسه خودم نگفتم که «استاد» هم ببینه؟؟ کسخلی کردم. فکر کردم که خیلی مسئله ساده ایه و قطعا امتحان کردن. ولی هیچ. به هر حال بهش گفتم. امیدوارم موقع صحبت کردن با «استاد» بهم کانتریبیوشن کافی رو بده. اگه نداد که کنسله.

نمیدونم چرا این ویپه تموم نمیشه. ۲۵۰۰ پافیه ولی هنوز هم میکشم و چراغش روشن میشه و دود در میکنه. ولی حال نمیده اصلا. بیشتر حالت تهوع میده. اومدم اون یکی رو باز کنم ببینم که ایا مشکل از منه یا ویپ که بیخیال شدم. سعی میکنم بفروشمش. چکمه ام هم هنوز نیومده. امروز صبح هم کلاس رو نرفتم. حالم خوب نبود. خسته بودم. ظهر باقی مرغ های مرینیت شده رو خوردم با یک سوپ گوجه کمپل که گفته بود با شیر قاطی کن بذار گرم بشه. این کار رو کردم. تنها چیزی که بود یه رب گوجه بود. نه دیگر هیچ. برای شام هم عدس پلو پختم با زیره. فکر کنم کشمش ها رو زیادی تفت دادم. خیلی تلخ شده بودن. برنج هم شفته شده بود.

وای این آرمین کسخل داره با دوستش پشت یه دوست دیگه اش حرف میزنه که رنک دانشگاه البرتا با اینکه بهتر از «...»ئه ولی مکانش کسشر تره. و این حرفا. ادم های سطحی.ادم هایی که با همین چیزا ارضا میشن. موهاش هم داره میریزه. احتمالا ایران که بود کلی داروی ریزش مو میزد. اینجا هم قطعا دنبالش هست. ادم ضعیف و کسخل. ادمی که دنبال چیز بزرگی نیست. فعلا برداشتم ازش همینه. اتفاق کم نمیافته تو روزم و لی احتمالا اون چیزایی که الان یادم میمونه که راجع بهشون بنویسم مهمترینشون در طول روزن.

---

«بعد کلی غر زدن راجع به زندگی و زندگانی و رفتار استادم» فکر میکنم دوباره مثل همیشه راجع به آرمین اشتباه قضاوت کردم. موبایل آرمین هم اومده بود. خودش اومد یهو گفت که نمیدونم چرا نهایتا یکی دوساعت ذوقش رو داشتم. کلی بحث فلسفی کردیم که اره اینجا خریدن این چیزا مثل آب خوردنه. معنی ایران رو نداره. زندگی تا حدودی پوچه و این بحث ها. مثل اینکه قبلا شده که رام بریزه رو موبایلش. جالبه! بحث ادامه یافت و من تهش گفتم که قصد دارم برگردم. از ترس تنهایی. اون گفت که تصمیمی بر این مبنا نداره هنوز. داره کم کم ازش خوشم میاد.

---

ریزش مو
نوشته و عکس و بحث و غیره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید