این روزها که حال اقتصادمان خوب نیست، هر جمعی که بیشتر از نیمساعت کنار هم باشند، بخشی از صحبتشان به این سمت میرود که چطوری پول در بیاورند. من هم که تازه وارد نیمۀ دومِ دهۀ سومِ زندگیام شدهام، از این دغدغه جدا نیستم.
خودم را نگاه میکردم تا ببینم که این 6 ماهی که روی همین بحث تمرکز کرده بودم، چه دستآورد ملموسی داشتم. توانستم کاری از پیش ببرم؟ در حیطۀ کارِ خودم موفقتر بودم؟ ایدهپردازی مؤثری انجام دادم؟ کوچکترین حرکتِ روبهجلویی برداشتم تا اولین توپ گلوله برفیام را درست کنم؟ صادقانه، نه. جز اینکه به رانتبازها نگاه کنم و حسرت پولشان را بخورم، هیچ کار مثبتی نکردم.
یک قدم عقب نشستم. آزمایش معروف بسکتبالیستهایی با لباسهای سیاه و سفید از روبهروی چشمهایم گذشت. همانی که گوریلی از وسط صحنه رد میشود، میرقصد و مُشت بر سینهاش میکوبد. حال آنکه شرکتکنندگانی که مشغول شمارش پاسهای بازیکنان سفیدپوش هستند، آن را نمیبینند. مولایناتان در کتاب "فقر احمق میکند"، این پدیده را "تونلزدن" تعبیر میکند. تونلزدن به لحاظ تکاملی معنیدار است و بقای ما را تضمین کرده است. حتی همین امروز، اگر دانشجوی ترم آخر دانشگاهمان باشیم و دو ساعت دیگر امتحان "فلان چیچی در اسلام" داشته باشیم و 200 صفحه کتابی که برای اولین بار ورق میزنیم، جلویمان باشد، چنان بهرهای از ظرفیت ذهنیمان میکشیم که برای هیچ درس تخصصی طی ایام دانشجویی صرف نکردهایم. (احتمالاً هم قبول شویم.) این نوع از بهرهکشی از ذهن برای کوتاهمدت کارآمد است و احتمالاً برای انجام کارهای فوری کمککننده باشد. هزینهای که بابت این تمرکز چندبرابری پرداخت میکنیم و خیلی اوقات متوجهاش نیستیم، نادیدهگرفتن هر آن چیزی است که خارج از تونل واقع شده است؛ متعاقباً، محرومماندن از منافع نگاهِ بلندمدت.
یک قدم دیگر عقب رفتم. منافع نگاه بلندمدت چیست؟ ممکن است بدیهی بهنظر بیاید. ممکن است با خودمان فکر کنیم "بلندمدت خوبه چون بابام میگه، توی قرآن اومده، فلان کوچ کسبوکار یا فلان مشاور تحصیلیم گفته"؛ اما حقیقتاً اگه بخواهیم دلایل مُتقَنی بیاوریم که چرا بلندمدت بهتر از کوتاهمدت است، زمان آسانی سپری نمیکنیم. (قبل از اینکه متن را ادامه بدهی، بهش فکر کن. جلوی این وسوسه که میگوید "بدیهیه دیگه" را بگیر.) چند تایی به ذهنم میآید: یک، مثلاً اینکه هر موقع میخواهیم توی کوتاهمدت به نفعی برسیم یا از ضرری جلوگیری کنیم، استرس عجیب و غریبی باید تحمل کنیم. اگر این نگاه کوتاهمدت را همیشه با خودمان داشته باشیم، یعنی استرسی همیشگی و مُضمِن را با خودمان میبریم این طرف و آن طرف. همین یعنی استخوان سنگینتر و رنج بیشتر. دو، ندیدن بلندمدت یعنی آسیبپذیر بودن در برابر آن چیزی که توان مقابله با آن را ایجاد نکردهایم. میدانیم که هر ریسک و نااطمینانی با زمان رابطۀ مستقیم دارد. میدانیم که زمان خواهینخواهی سپری خواهد شد. اگر ظرفیت حل مسألۀ درست و حسابی در خودمان ایجاد نکرده باشیم، در برابر آن چیزی که نمیدانیم چقدر فاجعهآمیز است و چه زمانی اتفاق میافتد، بسیار شکنندهایم. سه، تونلزدن فقط نگاهمان را به زمان نزدیکبین نمیکند؛ وسعت دیدمان را هم تَنگتر میکند. اصلاً همین نکتۀ آخر باعث شد که این همه بنویسم. تونلزدن توان تعریف مفاهیم را از ما میگیرد. زمانی درخت تنومندی کورمان کرده است، دیگر جنگل را نمیبینیم. حتی ممکن است ما را دچار تورم روانی کند که جواب همهچیز را میدانیم. حتماً حالا که رضایت نداریم، به این دلیل است که خدا نمیخواهد! البته اگر خودمان را گول نزنیم که "من خودم نمیخواهم پولدار شوم". ظاهراً هزینۀ تونلی دیدن بیشتر از آن است که آگاهانه حاضر به پذیرفتنش باشیم. این مورد سوم چه بَلبَشویی شد! میخواهم بهتر توضیح بدهم.
یک قدم دیگه که عقب برداشتم، دیدم پول را باید از دیگری سِتاند. یعنی پول را نمیشود کاشت و بهش آب داد. متأسفانه مثل دوران کشاورزی نیست! حالا برای اینکه این پول عزیز و دوستداشتنی را از دیگر بگیریم، باید چیزی بهش بدهیم که از پول برایش عزیزتر باشد. این چیزی است که پیتر دراکر به آن میگوید "ارزش". در راستای این محور مختصات جدید اگر حرکت کنیم، با مفاهیمی مثل راهحل، مزیت و مدل درآمدی و غیره باید کلنجار برویم.
القصه، الان دیگر نمیخواهم پول دربیاورم. بهتر بگویم، نمیخواهم فقط پول دربیاورم. دارم سعی میکنم سِرشت و توانمندیهای خودم را بشناسم، درد مردم را بشناسم و بعد ببینم چطوری میتوانم دردی از جامعه حل کنم و اگر شد پولی هم در بیاورم.
رابرت گرین خوش میگوید: "هر گاه بیتابانه در پی چیزی میدویم، از ما دور میشود؛ شادی، عشق و پول فرقی نمیکند."