وقتی احساس میکنیم درهای زندگی بهرویمان بسته شده، با همهی وجود سعی داریم از موقعیتی که در آن قرار داریم فرار کنیم. کمککردن به دیگران را ارزش میدانیم، اما وقتی نوبت به خودمان میرسد و نیازمند کمکگرفتن از دوستانمان هستیم، آنها را از خود میرانیم.
«امبر اپلتون»، شخصیت اصلی فیلم «اکنون، همه با هم»، یکی از همان افرادیست که هنگام نیاز، همهی کسانی که دوستشدارند را از خود دور میکند و از تقاضای کمک میترسد. در ابتدای فیلم، «امبر» علیرغم بیخانمانی و زندگی در اتوبوس مدرسه، نسبت به آینده و تحقق رویاهایش خوشبین است. سال آخر دبیرستان از راه رسیده و امبر به همراه دوستان خود برنامهای برای مراسم خیریه مدرسه ترتیب میدهند، در همین هنگام او برای امتحان ورودی در دانشگاه موردعلاقهاش قبول شده است.
دختر بیخانمانی که زندگیاش با کار نیمهوقت در مغازه دوناتفروشی و خانه سالمندان میگذرد، حالا مجبور است تلاشهایش را چند برابر کند تا بتواند بلیت هواپیما بخرد و خودش را برای زندگی دانشجویی در دانشگاه محبوبش آماده کند. وقتی معلم «امبر» به او میگوید که مدرسه میتواند هزینههایش را تقبل کند، دختر تلخندی میزند و پساندازش را به استاد نشان میدهد.
بسیاری از ما، وضعیت «امبر اپلتون» و عزتنفسش را درک میکنیم، نه اینکه مانند او تجربه بیخانمانی را از سر گذرانده باشیم ولی برای شهریه دانشگاه و خیلی هزینههای دیگر مشکلاتی داشتهایم. خوب به یاد دارم سالهای ابتدایی ورودم به دانشگاه را؛ شغلی تماموقت داشتم اما حقوقش به اندازه شهریه دانشگاه نبود و مجبور بودم در مدت کوتاهی شهریه را پرداخت کنم. عزتنفسم اجازه نمیداد از کسی کمک بگیرم و خیال میکردم بهترین گزینه ترکتحصیل است. شخصیت اصلی فیلم «اکنون، همه با هم» نیز تصور میکرد اگر از دیگران کمک نگیرد، دختری قوی و با اعتمادبهنفس است اما اینطور نبود.
همهی ما باید بیاموزیم همانطور که با کمک به دیگران حالمان خوب میشود، میتوانیم با کمکگرفتن از دیگران حال خودمان و آنها را بهتر کنیم. لیلی کالینز، بازیگر ۳۳ ساله انگلیسی کتابی به اسم «بدون فیلتر: بدون شرم، بدون پشیمانی، فقط من» و در آن نوشته: «کمکخواستن نشانه ضعف نیست. یکی از شجاعانهترین کارهاییست که شما می توانید انجام دهید و این کار میتواند زندگی شما را نجات دهد.»
برت هالی (Brett Haley)، نویسنده و کارگردان جوان فیلم «اکنون، همه با هم»، زندگی «امبر اپلتون» و دوستانش را در یک داستان خطی ساده تولید کرده است. قصهی «امبر» گرچه پس از تلخیهای بسیار شیرین میشود، اما تماشاگران خود را راضی نمیکند و همین میشود که امتیاز فیلم در سایت IMDB بیشتر از ۶/۵ نیست.
شور و اشتیاق «امبر» برای رسیدن به خواستههایش، خلاصه میشود در تهیه لیست مخارج و محافظت از نُتهای موسیقیای که پدرش نوشته. با این همه، انگار تمام اطرافیان این دختر نوجوان میدانند که او شبها با رویای ستارهشدن به خواب میرود.
نیمه ابتدایی فیلم به بدبختیهای «امبر» و خوشبینی غیرقابل درک او میگذرد، از نیمه دوم فیلم به بعد شاهد دختر متفاوتی هستیم. امبر در نیمه دوم فیلم به پسری که عاشقانه دوستشدارد حسادت میکند چون او نقطه مقابلش است و مشکل مالی ندارد. درخواست کمک پسر را با عصبانیت پس میزند، گویی توهین شنیده است.
با تمام این تفاسیر، بهقول البرت هابرد (Elbert Hubbard): «دوست آن کسیست که همه چیز را دربارهات میداند و هنوز دوستت دارد.»
رویاهای «امبر» هم بهخاطر حمایت دوستانش در آستانهی تحقق قرار گرفتند، اما همیشه این اتفاق نمیافتد. وقتی دوستانمان را از خود دور میکنیم و در مواقع نیاز از درخواست کمک میترسیم، ممکن است برای همیشه آنها را از دست بدهیم.