فیلم طلاخون، با برف و لبخندهای کودکانه آغاز میشود و از همان ابتدا سرما را به جان بینندهاش میاندازد، درست مثل حس یخزدگی همتا، دختر معلول شخصیت اصلی فیلم. طلاخون، چهارمین اثر سینمایی ابراهیم شیبانی پس از فیلمهای «زهر عسل»، «هیچکجا، هیچکس» و «صحنه جرم، ورود ممنوع» است که زندگی بهظاهر عادی یک قاتل زنجیرهای را روایت میکند؛ قاتلی که تماشاگر در همان لحظات ابتدایی فیلم شناساییاش خواهد کرد.
ابراهیم شیبانی در تازهترین اثر سینماییاش داستان «مهین قدیری»، قاتل سریالی اواخر دهه ۸۰ در قزوین را روایت میکند که زنان میانسال را با آبمیوه مسموم میکرد و پس از به قتل رساندن قربانیان، طلاهای آنها را میدزدید. سال گذشته نیز فیلم مستندی با نام «مهین» از ماجرای دستگیری و اعترافات «مهین قدیری» ساخته شده است.
چیزی که در ابتدای فیلم طلاخون، نظر تماشاگر را به خود جلب میکند تیتراژ آن است. اینکه تیتراژ فیلم با دستخطی کودکانه نوشته میشود، نشانهی هوشمندی کارگردان است و شیبانی با تیتراژ به مخاطب میگوید که قهرمان این قصه، کودکیست که باید به آن توجه کرد.
ابتدا قرار بود نام فیلم «چرکنویسهای یک مادر خانهدار» شود و پس از آن «خورشید همچنان میتابد» اسم پیشنهادی این فیلم شد؛ اما هیچکدام از این اسمها نمیتوانند به اندازهی «طلاخون» مضمون این اثر سینمایی را بازگو کنند. طلاخون، روابط مادر و فرزندی را به چالش میکشد؛ دختری که در مسابقات تکواندو مدال طلا دریافت کرده و در حالوهوای کودکانهاش زندگی میکند، اما باید با این واقعیت کنار بیاید که فرزند یک قاتل است.
حنانه بعد از جدایی پدر و مادرش، وابستگی زیادی به مادرش دارد و آغوش مادر را پناهگاه امن خود میداند. مادری که با اتومبیل آموزش رانندگی در شهر میچرخد و در حال تسویهی چکهاییست که از ناکجاآباد آمدهاند. هیچ اشارهای به این بدهیها و چکها نمیشود، به جز وقتی که شخصیت اصلی زن فیلم در جواب همسر سابقش به قرض گرفتن پول از مادرش برای درمان دختر کوچکشان اعتراف میکند. هنگام تماشای فیلم سوالات زیادی در ذهن بیننده شکل میگیرد که تا پایان هم جوابشان را دریافت نمیکند و همین موضوع سبب میشود در ابتدا با فیلمی کسلکننده روبهرو شود.
با ورود «حسام منظور»، تعلیقی در فیلم ایجاد میشود و کنجکاو میشویم داستان ناهید و فرزندانش را دنبال کنیم تا جواب برخی از سوالهایمان را بگیریم. حسام منظور نقطهی قوت این فیلم است. او یک معتاد عاشقپیشه است که حتی پس از طلاق هم به خانهی همسر سابقش میرود و به نظر میرسد جدایی هم نتوانسته احساس این فرد را نسبت به خانوادهاش تغییر دهد.
علاوه بر «حسام منظور»، بازی «ترنم کرمانیان» در «طلاخون» قابل تامل است. ترنم کرمانیان نقش «حنانه»، دختر شخصیت اصلی فیلم را بازی کرده و به خوبی توانسته مسیر بالغ شدن زودهنگام را به نمایش بگذارد. هر چند شهاب حسینی بازیگر باتجربهایست، ولی در این فیلم نقشآفرینی خاصی از او نمیبینیم. پیش از «طلاخون» هیچ فیلمی با بازی «بهار قاسمی» ندیدهایم و این موضوع به باورپذیرتر شدن قصهی «مهین قدیری» در قالب یک فیلم داستانی کمک میکند.
بزرگترین مشکل فیلم بلاتکلیفی و تکهپاره بودن آن است و برای برخی از قسمتهای فیلمنامه توجیه منطقی وجود ندارد. در چند دیالوگ به رابطه ناهید (شخصیت اصلی فیلم) و مادرش اشاره میشود، اما دلیل اینکه ناهید نمیخواهد بچههایش پیش مادرش بمانند در حد چند دیالوگ باقی میماند. در یکی از سکانسها هم ناهید به همراه فرزندانش داخل ماشین نشستهاند و با بیرون آمدن مادر از خانه، ناهید با حرص محل را ترک میکند. با اینکه «طلاخون» به روابطانسانی بیشتر از حوادث و رخدادها پرداخته، نتوانسته این موضوع را به خوبی پردازش کند. رابطه پلیس با شخصیتهای اصلی فیلم کلیشهای و غیرواقعیست.
نقطه قوت فیلم همراه کردن مخاطب با خود است. تماشاگر در طول فیلم، همانند قربانیها در صندلی عقب ماشین مینشیند و وقایعنگاری میکند. از لحظههای آغازین فیلم، بیننده با فردی همراه میشود که دستکش سفید پوشیده و به اخبار گوش میدهد. این در جاده بودن، تا پایان فیلم ادامه دارد.
قهرمان «طلاخون» از ابتدا «حنانه» بوده و تحول شخصیتی این دختر نوجوان مهمترین نکتهی فیلم است. در واقع، حقیقت قاتل بودن مادر، دختر نوجوان را به یکباره پیر میکند. بهترین سکانس «طلاخون» وقتیست که «حنانه» خواهر معلولش را به حمام باشگاه ورزشی میبرد تا تمیزش کند و از شدت درد گریه میکند؛ این سکانس، فیلم «جدایی نادر از سیمین» را به یادمان میآورد. به طور کلی «طلاخون» مرگ کودکی و معصومیت «حنانه» است، چون او مجبور میشود جای مادرش را برای خواهر کوچکش پر کند.
بعد نوشت: این نوشتهام، مرداد ۱۴۰۱ در مجله برشهای کوتاه منتشر شده است. با بازخوانیاش یاد آن دو هفتهای افتادم که درگیر فیلم و یافتن نقاطمشترک و تفاوتهایش با پرونده مهین قدیری بودم. یادم افتاد که مستند مهین تا چه حد تحتتاثیر قرارم داده بود و با خودم میگفتم چطور یک انسان میتواند تا این اندازه باهوش باشد، اما از هوشش در مسیر اشتباهی استفاده کند.