ویرگول
ورودثبت نام
پروین داننده
پروین دانندهمن پروین داننده هستم.شغل اصلیم طراحی طلا و‌جواهراته. و همچنین عضو گروه رختکن نویسندگان هستم.
پروین داننده
پروین داننده
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

اقدس ( پرده‌ی بیستم)

حادثه -بخش اول( ۲۴ فروردین ۱۳۵۴ خورشیدی)

این دو سال مثل برقُ باد گذشت…همین  هفتم فروردین رفتم توی ۱۸ سالگی…

امروز ۲۴ فروردینه …توی اتاق کنار در وایستادمُ پرده حصیری که از درگاهی آویزونه با دستم کنار زدمُ به حیاطُ درخت توت بزرگی که اون گوشه‌ست نگاه می‌کنم. روی دلم احساس سنگینی دارم…

صدای ابرامُ می‌شنوم … اِسی رو صدا می‌کنه… دنبالش می‌گرده که بره توی طویله کمکش کنه… حتما اِسی دوباره  جیم شده بالای درختِ توت لای شاخه‌ُ برگا ابرام هم پیداش نمی‌کنه( اِسی سر به هوا و شیطونه و از زیر کار در میره … اگه بخواد کار نکنه یا مهمون میاد حوصله نداشته باشه از درخت توت بالا میرهُ چند ساعتی همون بالا میمونه .)

صدای موتور گازیِ بابا رو از کوچه می‌شنوم… اره خودشه از در حیاط اومد تو… از مغازه‌ی حاج قاسم میاد … براشون شیر برده… از جیبش چند تا دونه کش‌مش در میارهُ می‌خوره… حتما حاج قاسم طبق معمول یه مشت ریخته توی جیبش… هوا نسبتا گرم شده … بابا هم گرمشه ، موتورشوکنار دیوار گذاشتُ اومد کنار حوض ، کوزه‌ی آبی که لبه‌ی‌ حوض هستُ بر میدارهُ ،درِ لاستیکشو با عجله بیرون میکشهُ آبُ سر می‌کشه.الان که خوب نگاهش میکنم چقدر زود موهاش سفید شده  این گاو‌داری بابا رو شکسته کرده ،الان فقط ۴۶ سالشه !کوزه رو می‌ذاره روی زمین همون جا کنار حوض .لُنگی که توی جیبش هست بیرون میارهُ عرق روی پیشونیُ پشت گردنشُ پاک می‌کنه. از دور سرک می‌کشهُ یه نگاه به طویله می‌ندازه اما بر‌میگرده سمت موتورش ، حتما میخواد بره میدون  واسه خریدن یونجه واسه گاوا… (یه کارخونه بود   توی نهم آبان یونجهُ علف می‌فروخت)میشینه روی موتورُ کلیدشو میچرخونهُ روشنش می‌کنه و از در حیاط بیرون میره…

پرده‌ی حصیری رو انداختم که برم پیش مامانُ اختر توی حیاط.

هنوز پامو از در اتاق بیرون نذاشتم…  یه صدایی از کوچه اومد… یکی دو دیقه گذشت ، یه نفر در حیاطُ محکم میکوبه ، با عجله رفتم درُ باز کردم ، مامان هم پشت سرم یکم عقب‌تر وایستاده ببینه کیه در زده .یه مردِ. از همسایه هاست…

مرد: نفس نفس می‌زنه ،سلام … اینجا خونه‌ی آقا عبدالله‌ست؟

من: بله … بفرمایید

مرد: نترسیداا …مِن مِن کنان.. آقا عبدالله تصادف کرده … افتاده توی کوچه …

منو مامان دو دستی زدیم توی سرمون…

من : یا قمر بنی هاشم ، بابام…

مامان چادرشو  با همون حال پریشونش شلخته انداخت روی سرشُ دوتا‌یی دوییدیم وسط کوچه …

منو مامان توی سرُ صورتمون میزدیمُ بلند یا ابالفضل… یا قمر بنی هاشم …می‌گفتیم…

بابا رو از دور میبینم … افتاده روی زمین …نزدیکش که رسیدیم تازه حالشو دیدم… موتورش افتاده توی جوب( یه جوی آب پهن که از وسط کوچه رد می‌شد)بابا کنار موتورُ یه تیکه سنگ بزرگ افتاده روی زمین ،هیچ جاش خونی نیست اما  نمی‌تونه حرف بزنه ، نفسش درست بالا نمیاد… منو مامان همین جور خودمونُ می‌زنیم، صورتمون خیس شده از اشک … بابا حیوونی تو همون حالش می‌بینه ما ترسیدیم، به زور با سر اشاره می‌کنه که چیزی نیست نترسید، اما نمی‌تونه حرکت کنه…

از ابرامُ اِسی خبری نیست توی طویله صدارو نشنیدن.

همون همسایهُ یکی دو نفر مرد دیگه یه ماشین( پیکان سفید ) گرفتنُ کمک کردن بابا رو بزاریم توی ماشین.. منو مامان هم باهاش رفتیم …هنوز بابا نمیتونه حرف بزنه…ای خدا چش شده…

آوردیمش بیمارستان رضا شاه کبیر توی شاه‌عبدالعظیم.راننده رفت توی بیمارستان خبر داد.چند تا پرستار با برانکارد اومدن، بابارو با احتیاط گذاشتن روی برانکاردُ بردنش توی بیمارستان. منو مامان هم دنبالشون اما یه جا بردنش ما اجازه نداشتیم بریم تو. تو این فاصله ابرام هم اومد. دکترا چیزی نمیگن. ممد هم اومد.

دو سه ساعتی گذشته ، از کمر و‌نخاع بابا عکس گرفتن. هنوز نمیتونیم ببینیمش . دکترش از اتاق بیرون اومد.  و اومد سمت ما.راهنماییمون کرد بریم توی اتاقش .من بیرون وایستادم. اما در بازه صداشونو می‌شنوم.

دکتر رو به مامان: ببینید خانم همسرتون به کمرش ضربه خورده،ما عکس گرفتیم، طبق عکس‌ها ایشون نخاعش به شدت آسیب دیده و احتمال خیلی زیادی داره که قطع نخاع شده باشه .باید تحت مراقبت باشه ببینیم تحت درمان چطور پیش میره.

مامان رنگش مثل گچ دیوار شده .اما از اونجا که همیشه کم حرفُ آرومه دهنش به حرف باز نمیشه چیزی بگه. ابرام هنوز گیجه ولی سعی می‌کنه خودشو هوشیار نشون بده، ممد معلومه مضطربه اما مسلطه به خودش.

بابا رو آوردن توی بخش ویژه … امروز اجازه‌ی ملاقات نداریم . مامان می‌مونه پیشش .ابرام هم میمونه اگه کاری بود انجام بده. ممد هم منو میبره خونه .من باید برم خونه پیش اخترُ اکرمُ ناصر…

حاج قاسمرضا شاه
۰
۲
پروین داننده
پروین داننده
من پروین داننده هستم.شغل اصلیم طراحی طلا و‌جواهراته. و همچنین عضو گروه رختکن نویسندگان هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید