ویرگول
ورودثبت نام
پروین داننده
پروین دانندهمن پروین داننده هستم.شغل اصلیم طراحی طلا و‌جواهراته. و همچنین عضو گروه رختکن نویسندگان هستم.
پروین داننده
پروین داننده
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

اقدس ( پرده‌ی شانزدهم)

شروع عشق دوم-‌ پولای بابا و درد‌سر‌هاش( سال ۱۳۵۰ خورشیدی )

من پونزده سالمه…

۵-۶ماهی هست ، تقریبا ۱۰ روز یه بار  داوودِ خاله( پسر خالم) میاد خونمون.داوود ۷-۸ سالی از من بزرگ‌تره.قدش متوسطه، سبزه و بانمکه. خیلی شوخ طبعه… قبلا زیاد با هم حرف نمیزدیم اما این چند وقت که میاد خونمون  یکم که باهام خوشُ بش میکنه، ته دلم یه حالی میشم… فکر کنم ازش خوشم میاد اما نمیدونم چجوری باهاش رفتار کنم !من سرُ روی اونو ندارم که باهاش شوخی کنم.

مامانُ بابا هم داوود ُ دوست دارن. مخصوصا از وقتی زندایی طاهره به مامان گفته داوود از اقدس خوشش میاد مامان خیلی بیشتر داوودُ تحویل می‌گیره…پریروز که داوود اومد یه بلیز آبی پوشیده بود با شلوار مشکیُ همون کفش چرمی که معمولا پاش میبینم … خوش‌تیپ شده بود!

تو فکر داوود بودم که صدای مامان پیچید دور سرم… اقدس … اقدس…

من: که انگار یهو روح به بدنم برگشت با گیجی گفتم :بله مامان…

مامان:حواست کجاست!؟

من : هیچی…

مامان یه کاسهُ یه قاشق داد دستمُ گفت :برو از زیر زمین یه کاسه سیر ترشی بیار بزارم توی زمبیل( زنبیل پلاستیکی قرمز) کنار غذای ابرامُ بابا. توام حاضر شو با بچه‌ها بریم قلعه مرغی هم غذارو بدیم، هم کمک کنیم…

گفتم باشه… رفتم سمت پله‌‌های زیر زمین… زیر زمین مثل اتاق طاقچه داره مامان سیب‌زمینیُ پیازُ  وسایل اضافهُ این جور چیزا می‌ذاره.

اما وقتی رسیدم قبل از اینکه برم سمت دبه ترشی چشمم خورد به همون کاشی که خودم پولایی که بابا یواشکی میده نگه‌دارمُ زیرش قایم کرده بودم ( بابا چون به پسرا اعتماد نداره مخصوصا ممدُ اِسی دیگه پولاشو فقط به من میده تا براش نگه دارم.) … خاکِ روش کنار رفته بود! قلبم تند تند می‌زد …  نشستم روی زمین با همون قاشقی که توی دستم بود  کاشی رو از کنار بلند کردم … خاک روی کیسه‌ی پولو ریختم بیرون و دیدم بله… باز این ممدِ کره‌خر دست کجی کرده… پولارو برداشتم دوییدم پیش مامان ُ بهش گفتم … مامانم همون فحش منو داد به ممد … دیگه نمی‌شد کاری کرد پولو گذاشتم زیر لباسم که از کمر به لباسم چین انداخته … و با غداُ پولا  بچه‌هارو برداشتیم رفتیم پیش بابا اینا …

ممد دیگه توی گاوداری کار نمیکنه صبح‌ها میره کلاس موسیقی … یه وانتم خریده بار جابجا می‌کنه …

خلاصه وقتی رسیدیم … به بابا و ابرام‌گفتیم …

بابا هم مثل منو مامان گفت: ای ممد کره‌خر… عجب بی‌شرفیه این بچه…

ممد از همون بچگی که هنوز زری زنده بود دست کجی میکرد الان هم علاوه بر خوراکی‌های ما پولای بابا هم می‌پیچونه…

دیگه نمی‌شه کاری کرد … هر چی بگیم تف سر بالاست… فقط جای قایم کردن پولارو عوض کردیم…

(چند وقت بعد از این داستان دوباره پولارو زیر یه کاشیه دیگه زیر وسایل  قایم کردیم… اما  بعد یکی دو هفته که بابا رفت به کیسه پولا سر بزنهُ بشمره دید ای داد بیداد موش پارچه‌ی کیسه رو جویده … شانس آوردیم به پولا نرسیده بود .)

دیگه کار من شده نگهداری از پولای بابا باید هم چهارچشمی مواظب پولا باشم هم ممدُ اِسی رو بپام دست کجی نکنن… دلم واسه بابا می‌سوزه هر چی بیشتر کار می‌کنه سخت‌تر پول جمع میشه…

راستی یعنی فردا داوود باز هم میاد خونمون!؟ …

پروین داننده

زمین
۲
۰
پروین داننده
پروین داننده
من پروین داننده هستم.شغل اصلیم طراحی طلا و‌جواهراته. و همچنین عضو گروه رختکن نویسندگان هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید