
ترک تحصیل و کلاس خیاطی
سال ۱۳۴۷ خورشیدی
ممد دو سال دیگه دیپلم میگیره .راستش خیلی به کتابو شعر و موسیقی علاقه داره .اما اونم برای مشق نوشتن تنبله. نشون به اون نشون که چون دستخط من خوبه،مشقاشو میده من براش مینویسم.
بر خلاف ممد ،منو ابرام درس خوندن برامون سخته . علاقهای به مدرسه رفتن نداریم.امسال کلاس ششمُ تموم میکنمُ نمیخوام دیگه ادامه بدم مثل ابرام اونم تا ششم خوند.
چند روز پیش فاطمهُ منیر دخترای عزرا خانم که اونموقع هم کلاسیِ هم بودیم اومدن دم در خونمون.
به بابام گفتن: سلام اقا عبدالله
آقا عبدالله… اجازه میدین اقدس هم با ما بیاد دبیرستان؟ با هم میریم عباسی( مدرسهی یغما جنقی) بر میگردیم.( اشاره به این که ما مراقبشیم).
بابا رو به من کردُ گفت : اقدس بابا دوست داری توام برو ادامه بده درستو…
صورتمو هم کشیدمُ دماغمُ بگی نگی جمع کردم، طوری که نشون میداد دوست ندارم ادامه بدم ...
گفتم : نه بابا ..من علاقهای به درس ندارم.
بابام هم دیگه اصرار نکرد.اینجوری قرار شد فقط سیکلمو بگیرم.
(بعدا دخترای عزرا خانم درسشونو ادامه دادن. اما هر سالُ یه بار روفوضه میشدن. اونا هم کلی زور زدن تهش تا نهم خوندن بعدش موندن خونه منتظر خواستگار.)( اما چندین سال بعد که ازدواج کرده بودمُ چهارمین بچهام هم داشتم شماره راحله رو از طریق ممد پیدا کردمُ زنگ زدم ، گفت دیپلمشو گرفته بوده و مهاماندار هواپیما شده و سی سالگی هم ازدواج کرده و دو سه تا بچه داره. اما بنا به دلایلی که هیچ وقت نفهمیدم درخواستمُ برای رفت و آمد نادیده گرفت و دیگه هرگز ندیدمش.)
حالا که امتحانای خردادمُ دادم. مامان منو برد سر چهارراه پیش یه خانمه ،کلاس خیاطی اسممو نوشت.
بابا هم برام یه چرخ خیاطی دستیُ نخُ سوزن ُ… خرید . رفتم کلاسُ کمکم دوختُ دوز یاد گرفتم.
الان دیگه بابا میره از بازار پارچه جرسه (ژرسه -بشور ، بپوش)میخره من براش پیراهن میدوزم خیلی خوب نمیشه ولی بابا همونم میپوشه . اولین لباسش سفید بود با راهراهای آبی آسمونی.
برای مامانم پیرهنُ ،چادر کیفی ( پارچه کیفی) و گلدار هم میدوزم .
۲۶ اسفند ۱۴۰۳
پروین_داننده